نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 02-04-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تعریف مدرنیته

وقوع‌ جنگ‌ اول‌ جهاني‌ پديداري‌ فاشيسم، نازيسم، جنگ‌ دوم‌ جهاني، كمونيسم‌ و استالينيسم‌ و سيطره‌ي‌ رو به‌ گسترش‌ پوزيتيويسم‌ موجي‌ رو به‌ گسترش‌ از منتقدان‌ عقلانيت‌ ابزاري‌ پديد آورد. ديالكتيك‌ روشنگري‌ اثر هوركهايمر و آدورنو يكي‌ از مهمترين‌ آثار عرضه‌ شده‌ در اين‌ باره‌ است.


هابر ماس‌ اگر چه‌ خود از ادامه‌ دهندگان‌ - البته‌ بازسازي‌ گر - مكتب‌ فرانكفورت‌ است‌ اما بدبيني‌ و ترديد مطلق‌ نظريه‌پردازان‌ و رهبران‌ نسل‌ اول‌ اين‌ مكتب‌ را نسبت‌ به‌ ديالكتيك‌ روشنگري‌ ندارد. او مزاياي‌ بالقوه‌ي‌ علم‌ و تكنولوژي‌ را قبول‌ دارد و به‌ جاي‌ انكار عقل‌ و كاربردهاي‌ آن‌ و نفي‌ مدرنيته‌ از پروژه‌يي‌ ناتمام‌ مدرنيته‌ سخن‌ مي‌گويد و در راستاي‌ بازسازي‌ نظريه‌ي‌ انتقادي‌ سخن‌ از موقعيت‌ ارتباطي‌ به‌ ميان‌ مي‌آورد.

به‌ نظر او موقعيت‌ ارتباطي‌ خود فراهم‌ كننده‌ي‌ شرايط‌ لازم‌ براي‌ يك‌ بحث‌ اصيل‌ خواهد بود چرا كه‌ در موقعيت‌ ارتباطي‌ ناگزيري‌ از پذيرش‌ برخي‌ قواعد و هنجارها وجود خواهد داشت.

البته‌ ايراد ليوتار كه‌ مي‌گويد آيا حقيقت‌ دارد كه‌ افراد بشر بخواهند يكديگر را درك‌ كنند و اجماع‌ آرا خود را بالاتر از هر چيز بدانند نكته‌يي‌ است‌ قابل‌ تامل، به‌ ويژه‌ كه‌ خود هابرماس‌ ايده‌ي‌ تميز ميان‌ نظريه‌ي‌ سياسي‌ هنجاري‌ و علوم‌ سياسي‌ تجربي‌ را مورد انتقاد قرار داه‌ و به‌ پيوند علوم‌ اجتماعي‌ با نقد اجتماعي‌ معتقد است

هابرماس‌ در دفاع‌ خود از مدرنيته‌ به‌ عنوان‌ پروژه‌يي‌ ناتمام‌ در برابر پست‌ مدرنيته‌ به‌ عقب‌نشيني‌ هنر مدرن‌ پس‌ از عصر روشنگري‌ به‌ عرصه‌يي‌ غير محسوس‌ و غير قابل‌ لمس‌ استقلال‌ كامل‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ موجب‌ پديداري‌ و تلاشهاي‌ بي‌ثمر سوررئاليست‌ براي‌ همتراز ساختن‌ هنر و زندگي، تخيل‌ و عمل، مجاز و واقعيت‌ و محصول‌ هنري‌ و فايده‌ي‌ مترتب‌ بر آن‌ شد.

اين‌ تلاشهاي‌ بي‌ثمر حاصل‌ وعده‌هاي‌ بي‌سرانجام‌ هنر مدرن‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ سعادت‌ و خوشبختي‌ بود كه‌ راه‌ را براي‌ سوررئاليست‌ها باز كرد تا به‌ تلاش‌ براي‌ حذف‌ هر گونه‌ معيار و برابر گرفتن‌ حكم‌ يا داوري‌ زيبايي‌ شناختي‌ با بيان‌ تجربيات‌ ذهني‌ بپردازند و اعلام‌ كنند كه‌ هر چيز مي‌تواند هنر باشد و هر كس‌ مي‌تواند هنرمند باشد.


آندره‌ برتون‌ بنيانگذار سوررئاليسم‌ هدف‌ نضهت‌ را بر طرف‌ ساختن‌ شرايط‌ و اوضاع‌ تناقض‌آميز رويا و واقعيت‌ پيشين‌ و تبديل‌ آنها به‌ واقعيتي‌ مطلق‌ يا واقعيتي‌ برين‌ و ابر واقعيت‌ مي‌دانست. اما به‌ نظر نمي‌آيد كه‌ سوررئاليسم‌ چيزي‌ بيشتر از يك‌ رويكرد بديل‌ براي‌ فرماليسم‌ و صورتگرايي‌ غالب‌ بر كوبيسم‌ و ساير هنرهاي‌ انتزاعي‌ باشد.


هابرماس‌ نيز قيام‌ و شورش‌ سوررئاليستي‌ را صرفاً‌ جايگزين‌ يك‌ انتزاع‌ مي‌داند. وي‌ دگماتسيم‌ و خشونت‌ حاصل‌ از تلاشهايي‌ كه‌ در حوزه‌ي‌ معرفت‌ نظري‌ و اخلاق‌ نظري‌ صورت‌ گرفت‌ تا همانند برنامه‌ي‌ سوررئاليستي‌ نفي‌ هنر، به‌ نفي‌ فلسفه‌ بپردازد را موازي‌ و در يك‌ راستا مي‌داند.

چاره‌ي‌ كار در بازگذاشتن‌ حوزه‌هاي‌ فرهنگي‌ اسير چارچوب‌ نيست. هابرماس‌ تلقي‌ ريشه‌ داشتن‌ خرد ارعاب‌آميز (عقل‌ تروريستي) در سنت‌ روشنگري‌ را رد مي‌كند و اين‌ را كمتر از كوته‌نظري‌ كساني‌ نمي‌داند كه‌ معتقدند رعب‌ و وحشت‌ مداوم‌ و عظيم‌ بوروكراتيك‌ كه‌ در سلولهاي‌ تاريك‌ و نمور و دخمه‌هاي‌ زيرزميني‌ ارتش‌ و پليس‌ مخفي‌ و در اردوگاهها و بازداشتگاهها اعمال‌ مي‌شد علت‌ وجودي‌ دولت‌ مدرن‌ مي‌باشد، چرا كه‌ چنين‌ سيستمهاي‌ رعب‌آوري، از ابزار قهرآميز نظامهاي‌ بوروكراسي‌ مدرن‌ استفاده‌ مي‌كنند.


هابرماس‌ از تخصصي‌ شدن‌ توليد هنري‌ به‌ عنوان‌ تضميمي‌ براي‌ تداوم‌ آن‌ ياد مي‌كند، اما معتقد است‌ كه‌ پذيرش‌ هنر از سوي‌ اشخاص‌ عادي‌ و معمولي‌ يا از سوي‌ افراد خبره‌ و كارشناس‌ يا متخصصان‌ روزآمد مسير و جهتي‌ كاملاً‌ متفاوت‌ با پذيرش‌ هنر از سوي‌ منتقدان‌ حرفه‌يي‌ دارد. اما او همين‌ نگاه‌ غير متخصصانه‌ را موجد تغيير و تبيين‌ تازه‌يي‌ از نيازهاي‌ انسان‌ مي‌داند كه‌ مي‌تواند به‌ درك‌ و دريافتهاي‌ جديدي‌ منجر شود و حتي‌ در انتظارات‌ هنجاريي‌ انسانها رسوخ‌ كرده‌ و موجب‌ تغيير نحوه‌ي‌ ارتباطشان‌ شود.


هابرماس‌ اين‌ قسم‌ از پذيرش‌ هنر را براي‌ تكميل‌ پروژه‌يي‌ ناتمام‌ مدرنيته‌ لازم‌ مي‌داند، اگر چه‌ فقط‌ يك‌ وجه‌ از سه‌ وجه‌ لازم‌ براي‌ انجام‌ كار باشد.


براي‌ تكميل‌ پروژه‌ بايد نوسازي‌ اجتماعي‌ صورت‌ بگيرد. نهادهايي‌ كه‌ بتوانند در برابر جازمهاي‌ نظام‌ اقتصادي‌ محدوديتهايي‌ ايجاد كنند. اگر چه‌ ديگر شانس‌ چنداني‌ براي‌ اين‌ كار نمي‌بينند، چرا كه‌ محافظه‌كاران‌ نو با رندي‌ شكستهاي‌ طرفداران‌ نفي‌ فلسفه‌ و هنر را به‌ نفع‌ مواضع‌ خود تعبير مي‌كنند.

فيلسوف‌ در ادامه‌ محافظه‌كاران‌ را به‌ سه‌ دسته‌ي‌ جوان، پير و نو تقسيم‌ مي‌كند.

به‌ اساس‌ كار محافظه‌كاران‌ جوان‌ كه‌ بر مدرنيته‌ي‌ زيباشناسي‌ قرار دارد و در عين‌ حال‌ به‌ توجيه‌ نوعي‌ ضد مدرنيسم‌ آشتي‌ناپذير مي‌پردازند. به‌ محافظه‌كاران‌ پير كه‌ از آلوده‌ شدن‌ به‌ مدرنيسم‌ فرهنگي‌ پرهيز مي‌كنند و چاره‌ را در عقب‌ نشيني‌ به‌ موضعي‌ پيش‌ از مدرنيته‌ اعلام‌ مي‌كنند و از محافظه‌كاران‌ نو كه‌ از علم‌ مدرن‌ براي‌ تثبيت‌ و تحكيم‌ مديريت‌ عقلاني‌ خود و رشد سرمايه‌داري‌ استفاده‌ مي‌كنند.

هابرماس‌ هدف‌ اين‌ سه‌ گروه‌ را كه‌ محدود و مقيد ساختن‌ قهري‌ و قطعي‌ علم، اخلاقيات‌ و هنر به‌ حوزه‌هاي‌ مستقل‌ جدا شده‌ از زيست‌ جهان‌ و تحت‌ نظارت‌ و مديريت‌ كارشناسان‌ و متخصصان‌ است‌ موجد نتيجه‌يي‌ مي‌داند كه‌ در صورت‌ رها كردن‌ كل‌ پروژه‌ي‌ مدرنيته‌ به‌ طور دربست‌ و يكجا و چشم‌ پوشي‌ كامل‌ از آن‌ حاصل‌ مي‌شد






pourhamrang
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید