نمایش پست تنها
  #38  
قدیمی 02-06-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض خاموش نشین و فارغ از عالم باش

در شهر ری در زمان قدیم شهریاری بود با گنج و خزائن بیکران و مداخل بی پایان و با رحمت و احسان؛
او را پسری بود در غایت پاکی و زیرکی و نهایت خوبی و آراستگی و او را به عالم دانایی سپرد تا علم و ادب بیاموزد؛
آن عالم همیشه در خدمت پسر می بود و آن پسر نیز جد و جهد داشت و خواب و آسایش بر خود حرام کرده در طلب علم و تحصیل کوشش میکرد.
روزی آن شاهزاده استاد را گفت:
«یا مولانا علوم را آخر نیست عمرها باید تا کسی تحصیل آن کند مرا کلمه ای بیاموز.»

آن عالم فرمود:
«اگر در دو جهان نجات و رستگاری میخواهی خاموشی را برگزین که هر گناهی و بلایی برسر آدمی میآید از زبان زیانکار است و خاموش نشین و فارغ از عالم باش.

چون شاهزاده از آن عالم فاضل این فقره بشنید گفت:
«یا مولانا الحال صلاح در آن است که پای عُزلت در دامن قنات کشم.»
چون شاهزاده این سخنان بشنید خاموش شد.
روز دیگر چون علما و فضلا جمع شدند استاد ابتدا به کلام کرد و چند مرتبه تکرار نمود و اهل علم همه به سخن درآمده و از هرجا گفتگو میکردند.
شاهزاده خاموش بود و هیچ نمیگفت! علما همه تعجب نمودند که شاهزاده را که در نهایت فصاحت و بلاغت و فهم و ادراک است چه شده که سکوت اختیار نموده و سخن نمیگوید.

پس پادشاه را خبر کردند و پیش پسر آمد هرچند سخن گفت جواب نشنید! پادشاه گمان کرد او را علتی حادث شده که سخن نمیگوید.

فرمود تا اطبا جمع شدند و تفحص کردند هیچ علتی و مرضی در وی ندیدند.
گفتند:
«باید پسر به شکار برود شاید چیزی از او معلوم شود.»
پس پادشاه امر فرمود و به عزم شکار سوار شدند و پسر را نیز همراه برده و در صحرا سواره میگشتند.
ناگاه طوطی ای در آن صحرا فریاد کرد و صدایی برآورد، ملک و شاهزاده و حشم به اثر بانگ او رفتند،
ملک فرمود تا پیاده ها با سر چوب در علفزار بیخ بته ها را کاویدند.
ناگاه طوطی از مکان خود پرواز نمود؛ باز راه به آن رها کردند و او را گرفته در قفس نمودند.

از آن وقت این ضرب المثل شد که:
«طوطی از زبان خویش دربند افتاد.»
شاهزاده به سخن آمد و گفت:
«طوطی اگر در مکان خود زبان زیانکار را نگاه میداشت هر آینه در بند نمی افتاد که گفته اند:
«زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.»
چون ملک این سخن بشنید خوشحال شد و گفت:
«پس چرا در این مدت با پدر خود حرفی نگفتی؟!»
پسر جواب نگفت؛ ملک در غضب شد و طپانچه بر روی پسر زد! شاهزاده زبان بگشاد و گفت:
«صدق رسول الله (ص) که فرموده:
«من صمت نجی.»
چون ملک این تقریر از پسر بشنید پسندید جبینش را بوسید و شکر حق بجای آورد که چنین فرزندی دارم، بعد او را دستوری داد که در خلوت بنشیند و به عبادت مشغول شود.

[جامع التمثیل ، ص144]



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید