نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 02-06-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زبان بنده، قلم خداست /

زبان بنده، قلم خداست
در زمان حضرت موسی از طرف حق تعالی ندا رسید که برای آزمایش مخلوق هفت سال خشکسالی میشود و همه جانداران دچار قحطی میشوند.
همان طور هم شد.
بعد از چهار سال خشکسالی، یک روز که حضرت موسی میخواست برای مناجات به کوه طور برود، همه جانداران دسته دسته سر راه او را گرفتند و عرض کردند:
«یا موسی، به کوه طور که میروی به خداوند بگو تمام وحوش و طیور از بی آبی و بی علفی دارند تلف میشوند و از خدا بخواه باران رحمتش را بر سر ما نازل کند.»

حضرت موسی قبول کرد و رفت تا به کوه طور رسید.
بعد از مناجات و راز و نیاز، پیغام جانداران را به خداوند داد که ناگاه از جانب حق تعالی ندا رسید:
«یا موسی، برو بگو از هفت سال خشکسالی چهار سالش سپری شده و سه سال دیگر باقی مانده. باید صبر کنند تا این مدت به سرآید.»
حضرت موسی هم با خاطری افسرده از کوه سرازیر شد.
بین راه، تمام جانداران که منتظر خبر آوردن موسی بودند از دور که دیدند حضرت موسی پیدا شد یک آهو را به نزد او فرستادند که چگونگی را سوال کند.
آهو در زمین و هوا میپرید تا رسید نزدیک حضرت موسی.
بعد از سلام عرض کرد:
«یا موسی، خداوند عالم در جواب شما چه فرمود؟»
حضرت موسی که نخواست جانداران ناراحت بشوند گفت:
«خداوند عالم فرمود تا سه روز دیگر باران رحمتش نازل خواهد شد.»
آهو بلافاصله این پیام شادی بخش را به سایرین رساند و تمام جانداران خوشحال و خرسند شدند و به پایکوبی مشغول شدند. خدای تبارک و تعالی که دید تمام حیوانات شادی میکنند نخواست آنها را نگران کند و به آنها رحم کرد و بعد از همان سه روز که حضرت موسی از جانب خودش وعده داده بود ابر سیاهی در آسمان پیدا شد و باران مفصلی بارید.
دیگر نمیدانید جانوران چقدر خوشحال شدند.
اما حضرت موسی در عجب شد که خداوند فرمود تا سه سال دیگر خشکسالی است، چرا حالا باران آمد؟
روز دیگر که موسی به کوه رفت از خداوند خواست تا بداند این چه سرّی است؟
از جانب حق تعالی ندا رسید:

«ای موسی، چون من دیدم جانواران به گفته خود سرانه تو در دریای شوق و شادی غرق شدند، نخواستم باز آنها را ناراحت ببینم و به آنها رحم کردم.»
از آن زمان میگویند:
«زبان بنده، قلم خداست و کسی نباید زبان بد بیاورد.»


[تمثیل و مثل ، ج2، ص124]



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید