شبپرهی ساحل نزدیک
چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک
شبپرهی ساحل نزدیک
دمبدم میکوبدم بر پشت شیشه.
شبپرهی ساحل نزدیک!
در تلاش تو چه مقصودی است؟
از اطاق من چه میخواهی؟
شبپرهی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) میگوید:
"چه فراوان روشنایی در اطاق توست!
باز کن در بر من
خستگی آورده شب در من."
به خیالش شبپرهی ساحل نزدیک
هر تنی را میتواند بود هر راهی
راه سوی عافیتگاهی
وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.
چوک و چوک!... در این دل شب که ازو این رنج میزاید
پس چرا هر کس به راه من نمیآید...؟
