من و تو میخندیم
بخود و
به جهان وبه همه مردم آن
به شکست خودمان - از خودمان -
به پلیدی زمان
به دروغین شدن سخت رمان
به جفای که کنون حاصل لیلی شود از مجنونش
به صفای که برند آدمیان از خونش
من و تو میخندیم
من و تو میخندیم
به عجب رنگ عوض کردن زاغ
به سیاه گشتن طاوس زمان
و به راه رفتن طاوسی کبک
من و تو میخندیم
من و تو میخندیم
به عجب خاک زدن های پلیدان
به چونان کور شدن های سعیدان
من و تو میخندیم
من و تو میخندیم
به وجود ناتوان خودمان
به عجب خنده پر گریه مان
به عجب کر شدن خلق ز این خنده ما
باید هم خنده کنیم
باید هم خنده کنیم
که کنون شعر من و تو
همه از خنده پر است
آنچنان خنده که از سنگ کشاند اشک و
آنچنان خنده که از گریه سیاه رو تر است
من و تو میخندیم
من و تو میخندیم
به عجب مردن مان - که تمام عمر است -
به عجب ساختگی بودن عشق و
به عجب گیر شدن در لجن مال جهان
به عجب زنده گی مرده مان
باید هم خنده کنیم !
آن زمانی که نباشد اشکی
آن زمانی که وجودت همه خشک است
آن زمانی که همه رود اسید است نه آب !
آن زمانی که دیگر ثانیه ئی تاب نباشد - گر که آبی نرسد -
خنده باید بکنیم
خنده باید بکنیم
__________________
از جور قد بلند و موی پستت
از سرکشی نرگس بی می مستت
ترسم به کلیسای رومم بینی
ناقوس به دستی و به دستی دستت...
|