
04-10-2008
|
 |
معاونت  
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عشق بدون قید و شرط
::: عشق بدون قید و شرط :::
سرباز قبل از اينکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت (پدر و مادر عزيزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ولی خواهشی از شما دارم.رفيقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بياورم.))
پدر و مادر او در پاسخ گفتند (ما با کمال ميل مشتاقيم که او را ببينيم.))
پسر ادامه داد (ولی موضوعی است که بايد در مورد او بدانيد؛او در جنگ بسيار آسيب ديده و در اثر برخورد با مين يک دست و يک پای خود را از دست داده است و جايی برای رفتن ندارد و من می خواهم اجازه دهيد او با ما زندگی کند.))
پدرش گفت:ما متاسفيم که اين مشکل برای دوست تو به وجود آمده است.ما کمک می کنيم تا او جايی برای زندگی در شهر پيدا کند.))
پسر گفت: ((نه؛من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند.)) آنها در جواب گفتند (نه؛فردی با اين شرايط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی خودمان هستيم و اجازه نمی دهيم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.))
در اين هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او ديگر چيزی نشنيدند.
چند روز بعد پليس نيويورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از يک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسيمه به طرف نيويورک پرواز کردند و برای شناسايی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با ديدن جسد؛قلب پدر و مادر از حرکت ايستاد.پسر آنها يک دست و پا نداشت.
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|