_ آقای دکتر درباره ابن عربی و مولانا مطالب زیادی گفته شده و مي شود ولی آنها با
آنکه هم دوره و معاصر يكديگر هم بودند، هیچ گاه دیداری بین شان صورت نگرفت حتی
هیچ کدام اشاره ای نسبت به هم نداشتند آیا این مسئله به اختلاف دیدگاه آنها بر نمي گردد؟
در این باره سخن بسیار است. در دیوان شمس بیتی است که مفسران می گویند مولانا درباره ابن عربی گفته :
اندر جبل صالح کانی است زگوهر
زان گوهر ما غرقه دریای دمشقیم
جبل صالح مدفن ابن عربی در دمشق است، اولا در این موضوع که این دو همدیگر را
دیده باشند بحث بسیار است. ولی مولانا با صدرالدین قونوی هم دوره و هم محل بود،
قونوی فرزند خوانده ابن عربی بود مولانا با قونوی خیلی صمیمی بود و حتی می گویند
وی در بیت دوم این شعر مشهور مثنوی :
پای استدلیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
غیر آن قطب زمان دیده ور
کز ثباتش کوه گردد خیره سر
به قونوی اشاره می کند. نکته دوم این است كه عرفان سخن از حقیقت واحد می کند
اما این سخن گفتن از حقیقت واحد به انحا مختلف است. در تذکره الاولیا، عطار می
گوید: "عرفا برخی بر طریق محبت باشند، برخی بر طریق معرفت باشند و برخی بر
طریق معاملت باشند و برخی هر سه" وی چند راه متفاوت را ذکر می کند. این تفاوت
میان طریقه های عرفانی است. برخی ازعارفان اهل معرفت هستند و برخی دیگر اهل
عشق و برخی اهل ادب اما هیچ کدام از آنها دیگری را نفی نمی کند. ملاصدرا و
سهروردی ایراد می گیرند بر ابن سینا و می گویند مثلا در فلان جا اشتباه کرده است.
دامنه این ایراد گرفتنها را اگر برویم جلو می بینیم فقها بیشترین ایراد را برهم دارند بعد
متکلمان و بعد فلاسفه و بعد عرفا. وقتی در عرفان نگاه می کنید می بینید، سبک و
سلوک بایزید بسطامی نسبت به جنید بغدادی کاملا متفاوت است ولی می بینید این از
آن ایراد نمی گیرد. چرا؟ برای اینکه می گوید این سبک و مشرب اوست، اگر تفاوت در
بینش باشد، آن وقت مشکل است ولی تفاوت در مشرب سلوکی است.
مشرب سلوکی مولوی با مشرب سلوکی ابن عربی تفاوت دارد یعنی ابن عربی مثل یک
عارف فیلسوف است که سنت های فکری قبل از خودش را خوانده، چیزهایی که مولانا
علاقه ای به آنها ندارد. همین است که نوع سبک سلوک ابن عربی با مولانا تفاوت دارد.
تفاوت مشرب بی تردید هست اما این تفاوت مشرب چندان در خود سنت عرفانی اهمیتی ندارد.
به این نکته توجه کنید که بیشتر شارحان مثنوی مولانا، مثنوی را بر اساس افکار ابن
عربی شرح کردند با اینکه تفاوت مشربی دارند. در نهایت در واقع ابن عربی یک جور
عرفان را سیستماتیزه اش می کند. این به مذاق همه عرفا خوش نمی آید. مراتب
خمس، مراتب وجود و... برخی مسائل دیگر درآثار ابن عربی وجود دارد اما این به معنای
این نیست که مولانا در نتیجه گیری با ابن عربی مخالف است. در تفسیر و تشریح ممکن
است با هم جور نباشد، مثل وحدت وجود می ماند، نمی شود عارفی وجود داشته باشد
ولی معتقد به وحدت وجود نباشد. وحدت وجود یعنی یکی چیز بیش نیست و آن وجود
خداوند است اما باز می بینیم برخی از عرفا با وحدت وجود مخالفت می کنند. آنها در
نحوه تشریح است که مخالفت می کنند نه در اصل وحدت وجود. مثلا شیخ علاءالدوله
سمنانی مخالفت می کند با وحدت وجود. کتابی داریم به نام "لمعات" که فخرالدین
عراقی شاگرد صدرالدین قونوی نوشته است. در اول کتاب لمعات عراقی می گوید من
این کتاب را به سنت "سوانح" غزالی نوشتم، یعنی به همان نوع عرفان عاشاقانه
غزالی. مکتب احمد غزالی یکی از برجسته ترین مکاتب عشق است. قونوی وقتی این
کتاب را می بیند، می گوید این کتاب شرح "فصوص الحکم" است. در حالیکه اگر کتاب
لمعات را بخوانید می بینید یک کتاب عاشقانه است. برای چه قونوی این حرف را می
زند؟ می خواهم بگویم که این بعدی که میان سبک مولانا و قونوی احساس می کنید و
واقعا در آثارشان هم همینطور است، مثنوی و کتاب "فکوک" قونوی اصلا ربطی به هم
ندارند. این کتاب عارفانه و فیلسوفانه حکیمانه است، در حالیکه مثنوی کتاب عرفان
عاشقانه، حکمی و تعلیمی است ولی وقتی به اوجش می روید می بینید آنها از هم دور نمی شوند.
_ با آنکه ابن عربی در برداشت از قرآن جسورتر از مولاناست و همه جا مثل او جانب
حرمت را نگه نمي دارد ولی در ایران با مولانا بیشتر مخالفت می شود تا با ابن عربی به
اعتقاد شما دليل اين همه مخالفت با مولانا و سنت عرفاني او چيست؟
_ برخی "نباید گفتنی" ها در ابن عربی هست که شاید در مولانا نباشد ولی آنهایی که با
عرفان مخالف هستند زیاد تفاوتی بین این دو نمی بینند و هر دو را با یک چوب میرانند.
اما اینکه می بینید مولانا را صراحتا رد می کنند ولی ابن عربی را نمی کنند این امر
بیشتر به خاطر شخص آقاي خمینی است، چون ایشان اهل تدریس آثار ابن عربی بود.
ما الان در حوزه کسانی را داریم که ابن عربی تدریس می کنند یا می کردند. این است
که کسی جرات مخالفت زیاد با ابن عربی را ندارد از طرف دیگر ابن عربی حوزوی می
شود ولی مولانا حوزوی نمی شود و خانقاهی می ماند به همين دليل با مولانا امکان
برخورد بیشتر است تا با ابن عربی. البته از یاد نبرید که ایرانی ها بیشترین شرح را بر
فصوص الحکم نوشتند در حالیکه غالب ایرانی ها بیشتر اهل مثنوی هستند در واقع
عموم ایرانیان بیشتر اهل مولوی هستند ولی حوزوی ها بیشتر اهل ابن عربی هستند
ولی به هر حال ایرانیان بیشترین سهم را هم در شرح مثنوی و هم در شرح فصوص الحکم داشتند.
شهرام پازوكي