نمایش پست تنها
  #73  
قدیمی 02-08-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

Faithful in your love, my fame has spread, candle-like
At the home of the homeless, I make my bed, candle-like.
Day and night, from sorrows, sleep escapes from my eyes
Sick of being apart, my eyes are teary, red, candle-like.
Scissors of sorrows have cut my patience' string
Flame of your love burns upon my weary head, candle-like.
If my bloody tears fail to bring color to my cheeks
How else can my secret tales ever be said, candle-like?
Amidst water & fire, my head is busy with your thoughts
While my heart flooded with tears it needs to shed, candle-like.
In the night of separation, send butterfly of union
Else from your pain the world I'll burn & shred, candle-like.
Without your beautiful vision, my day is night
With the love I have bred, my flaws I dread, candle-like.
My patience is eroding, like a mountain from sorrows' rains
In the ocean of your love, path of fire I tread, candle-like.
Like dawn, I blow one breath to see your face
Show yourself O Beloved, else I'll be dead, candle-like.
Honor me one night with your union, my friend
Let your light, light up my house & spread, candle-like.
Fire of your love caught on Hafiz's head
When will my heart's fire, my tears wed, candle-like?






در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمـع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست
بـس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشتـه صـبرم به مقراض غمت ببریده شد
همـچـنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کـمیت اشـک گلگونم نـبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توسـت
این دل زار نزار اشـک بارانـم چو شـمـع
در شـب هجران مرا پروانه وصلی فرسـت
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمـع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمـع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمـت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شـمـع
همـچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چـهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصـل خود ای نازنین
تا مـنور گردد از دیدارت ایوانم چو شـمـع
آتـش مـهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتـش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید