دی خیال تو بیامد به در خانه دل
در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو
دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو
گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو
گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی
گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو
گفتم ار هیچ نگویم تو روا میداری
آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو
همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینی
همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو
همه آتش گل گویا شد و با ما میگفت
جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو
مولانا
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear