نمایش پست تنها
  #90  
قدیمی 02-08-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

I have made a sacred oath
For as long as I have a soul

His supporters and I both

As my own soul, I extol

The joy of peace of the mind

In that radiant flower find

Light of eyes and heart combined

The moon, so radiant and whole

Tending to desires of the heart

Privately I make a start

Let the liar's venom part

And let friends play their role

There is a spruce in my yard

Casts a shadow that goes onward

In its shadow it's so hard

To miss tress of meadow & knoll

If armies of the good and fair

My heart trap and ensnare

Thank God my idol is there

From armies take their toll

Because of his ruby seal

Solomon's stories I steal

When with such greatness I deal

I put Satan on parole

O my Master, old and wise

My tavern habits don't criticize

To tell the cup my good byes

I break promise, not the bowl

O my rivals, go to sleep

For some time make it deep

With my friend silence I keep

And let my secrets out roll

In the meadows of his fate

I walk in a graceful state

Tulip and rose can just wait

And the petals seem so droll

Amidst friends, Hafiz's fame

Is to be out of control

There's no sorrow and no shame

When the King is his guiding pole






مرا عهدیست با جانان کـه تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشـتـن دارم
صـفای خـلوت خاطر از آن شمع چگل جویم
فروغ چـشـم و نور دل از آن ماه ختـن دارم
بـه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصـل
چـه فـکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم
مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحـمد الـلـه و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتـم لعلش زنـم لاف سـلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم
الا ای پیر فرزانـه مکـن عیبـم ز میخانـه
کـه من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نـه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
چو در گـلزار اقبالـش خرامانم بحمدالـلـه
نـه میل لاله و نسرین نه برگ نسـترن دارم
به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن
چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید