شمع رخ يار
موي تو به هم بندد ، ديوانه به ديوانه
روي تو كند عاشق ، بيگانه به بيگانه
چرخي است وجود ما سرگشته عشق تو
مي نالد و مي چرخد دندانه به دندانه
من از غم دل گريم ، او بر غم من خندد
مي گريد و مي خندد ، ديوانه به ديوانه
هر كاخ كه مي بيني ، گر نيك نظر كردي
بيني كه بنا گشته ، ويرانه به ويرانه
از شمع رخ يارم مي سوزد و مي ميرد
عاشق ز پي عاشق ، پروانه به پروانه
مي نيست كه مي نوشي، خون دل عشاق است
مي جوشد و مي گردد ، پيمانه به پيمانه
بهتر ز بت افسر نبود به جهان ديگر
هر قدر كه گرديدم بتخانه به بتخانه
...