سوسوی چراغ
در فصل بهاران لب جوی و دل باغی
خوش باشد اگر دست دهد وصل فراغی
بر بستر گل تکیه زنی بی غم ایام
یک لحظه نگیرد ز تو اندوه سراغی
بنگر که نسیم از همه سو پیک بهرست
تا عطر چمن را برساند به دماغی
از بوی خوشش مست شوم در شب مهتاب
چون عطر هلو را شنوم از دم باغی
دل می بردم نیمشبان با تن تنها
در دهکده یی دیدن سوسوی چراغی