سینمای ملتی بی وطن: مصاحبه ای با بهمن قبادی
بهمن قبادی با فیلم دردناک خود،" زمانی برای مستی اسبها" محصول سال 2000 میلادی، درصحنۀ بین الملل شکفت. فیلم سوم وی،" لاکپشتها هم پرواز می کنند" اولین فیلمی است که پس از فروپاشی صدام درعراق تولید می شود. داستان این فیلم که دریک کمپ پناهندگان اتفاق می افتد، بر محورکردهایی که بین مرز ایران و عراق زندگی می کنند متمرکز است. مناظر قله های پوشیده از برف کوهستانهای اطراف این منطقه و دره های سرسبز اگرچه زیبایند لیکن همانند وهم می باشند. زمین وحتی دریاچه ها، سراسر پوشیده از مین بوده وماشین آلات و دستگاههای متروک و به جا مانده از جنگ در همه جا پخشند.
همانند فیلم اول خود، قبادی توجه خویش را بر کودکانی که درمحیطی چنین زندگی می کنند متمرکز می کند. بازیگران فیلم وی متشکل از نابازیگرانی هستند که از همان مناطق انتخاب گشته اند. بسیاری ازکودکان بانضمام دو تن از هدایتگرانشان ، درحین جدا کردن مینها از زمین به منظور فروششان در بازار سیاه، اعضای بدن خویش را در زمینهای مین از دست داده اند.
رسالت قبادی برای گفتن داستانهایی از رنجهای کردستان و کردها همچنان اولین محرک وی می باشد. همانطور که در فیلم " زمانی برای مستی اسبها"، او مشتاق به تصویر کشیدن صریح رنجهای کودکان است تا به هدف خویش نائل گردد، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" شامل چندین صحنه می باشد که درآن بی علاقگی دنیا نسبت به کودکان، قویاً هشدار داده می شود. با اینحال بازیهای کودکان و نیز شیوۀ رفتارهای آنها نسبت به یکدیگرعمیقاً به یاد ماندنی و متأثر کننده است. صحنه های زیبای فیلم وانتخاب دقیق قبادی از دامنه های کردستان نیز بسیاربرقدرت فیلم می افزاید.
فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" ازتصاویری نیمه مستقل از جریان فیلم مانند لحظه های خودکشی گرایانۀ آگرین برلبۀ یک صخره یا صحنۀ مضحک و پوچ کشیده شدن دیش ماهواره به سوی شهری که به نظر می رسد فاقد الکتریسیته است شکل گرفته است. مهارت بصری صحنه هایی از این دست و ریتم پر انرژی فیلم باعث افزایش تفاوت معنایی، سبکی و پیچیدگی نسبت به فیلمی که ممکن بود بسیار موعظه گر و افسرده کننده باشد می گردد. به هنگامیکه " لاکپشتها هم پرواز می کنند" کیفرخواست هیچ سیاست خاص سیاسی نیست، فرصتی برای بینندگان غربی فراهم می آورد تا شاهد آنچه که جنگهای خارجی از خود باقی گذاشته و تأثیری که برمردم عامی دارند باشند.
"سینه است" بواسطۀ تلفن و متعاقباً پیگیریهای ایمیلی با بهمن قبادی در تهران مصاحبه کرد. جا دارد که درهمینجا از خانم نغمه شیرخان به خاطر ترجمه و نیزهمکاری فوق العاده شان در طرح سئوالها تشکر کنم.
- راهول حمید
سینه است:
همانند فیلم قبلیتان " آوازهای سرزمین مادریم"، " لاکپشتها هم پرواز می کنند" به صورتی آزاد پیرامون خط داستانی اولیه ای ساختاریابی گشته است. می توانید دربارۀ مرحلۀ نوشتن فیلمنامۀ این فیلم و اینکه چگونه شما کاراکترها و داستانهای هرکدامشان را رشد دادید بگویید؟
قبادی:
دو هفته پس از سقوط رژیم عراق، بعد از اینکه جنگ شروع شده بود، من با یک دوربین دی وی (DV ) به عراق رفتم. من ازمرز ایران و عراق که لوکیشن فیلم " لاکپشتها هم پرواز می کنند" می باشد دیدن کردم. وقتی به ایران برگشتم مشغول کارکردن بر پروژۀ دیگری بودم، اما احساس کردم که مجبورم تا مسیرم را عوض کرده و کارکردن بر روی این پروژه را آغاز کنم. هیچ ایده ای از نتیجۀ نهایی این پروژه نداشتم اما فقط می بایست در اسرع وقت دوباره به عراق بازمی گشتم. بنابراین مسیر انحرافی را اختیار کرده و با گروهی کوچک و بدون هیچ مدرک قانونی مورد نیاز برای فیلمبرداری برگشته و شروع به کار با دولت کردستان کردم. ما تمام صحنه را ساختیم و فیلمنامه در حین کارکردن من با 8000 سیاهی لشگر و اعضای گروه فیلمبرداری شکل گرفت.
سینه است:
یکی از برجسته ترین وجوه فیلم حضور کودکان معیوب و افلیجی می باشد که نقشهای اول فیلم را ایفا می کنند. می توانید دربارۀ مراحل پیدا کردن این کودکان و بازی گرفتن ازایشان و اینکه آیا آنها درارتقای کاراکترهایی که بازی کردند مشارکت داشته اند صحبت کنید؟
قبادی:
سه ماه طول کشید تا من ازچهار نفردر چهارماشین متفاوت به منظور کشف وارزیابی لوکیشنهای فیلم استفاده کردم. پیدا کردن لوکیشنهایی مناسب، سخترین مرحلۀ تولید این فیلم بود. من کودکان را درشرایط سخت زندگیشان ازتمام کردستان پیدا کردم. پیدا کردن ایشان ساده بود. کسانیکه من در فیلم از آنها استفاده کردم ساکنان نقاط بسیارمختلف این استان به نامهای کرکوک، اربیل و سلیمانیا هستند. هرکدام ازاین مکانها حدود سیصد تا چهارصد کیلومتر از یکدیگر فاصله داشتند. ما تمامی کودکانی را که علاقه به کارکردن با ایشان را داشتیم دور هم جمع کردیم. من با ایشان زندگی کرده و وقت بسیار زیادی برای آنها صرف کردم. فیلمنامه اساساً در نتیجۀ این تجربه رشد کرد.
سینه است: شما گفتید که انتخاب لوکیشنهای فیلم یکی از دشوارترین قسمتهای ساخت این فیلم بوده است. من اززیبایی صرف مناظر و حس آرام و ساکت روستا با وجود قرارگیری آن در میان زمینهای مین، پناهندگانی رنجور و جنگی در حال وقوع بهت زده ام.
قبادی:
این ناحیه سرشارازمنابع طبیعی و یکی ازغنی ترین نواحی این سرزمین می باشد. می خواستم تا آرامش و صفای این منظره را درتقابل با این حقیقت که مردمانش حتی ازلذت قدم زدن درآن محرومند قراردهم. چراشما می توانید برخلاف تپه های زیبای اینجا، از کوههای آلپ (Alps ) دراروپا لذت ببرید؟ دلیل آن این است که این منطقه همانند پیادۀ شطرنج، همواره در گرومنافع ابرقدرتها بوده است. آنها تمامی منابع این منطقه را استخراج نموده و درعوض ویرانی، زمینهایی سرشارازمین، پوکۀ توپهای جنگی و سلاحهایی متروک به جا گذاشته اند. این است چیزهایی که آنها برای زندگی این مردمان باقی گذاشته اند. چنین وحشیگری ای حتی در سلطنت حیوانات نیز دیده نمی شود.
سینه است:
به نظر می رسد که آب نقش بسیار مهمی به عنوان مرتبط کنندۀ کاراکترها و منظرۀ طبیعی این فیلم بازی می کند.
قبادی:
هیچ مکانی دراین منطقه برای نفس کشیدن یافت نمی شود. آب آلوده است، زمین مملو از مین است، هوا سرشارازهواپیماهاست و بازارها محل تاراج اسلحه های جنگیند. حتی در زیرآب، مینهای منفجرنشده وجود دارند. هیچ راهی برای دریافت اینکه چگونه کودکان، درکمال سلامت مردند وجود ندارد. برای آگرین و ست لایت، آب نمایانگر تنها مکان سرگرمی آنهاست. آگرین، ست لایت را می فرستد تا برایش ماهی قرمز بیاورد چراکه او می داند که بزودی خواهد مرد و نمی خواهد بیشتر از این گرفتارست لایت گردد. نتیجتاً، حتی مکان بازی آنها معنی بسیار تاریکی به خود می گیرد.
سینه است:
یکی از تمهای فیلم شما ارتباطات و اخبار و اینکه چه اطلاعاتی می توانند مورد اعتماد قرار گیرند می باشد. به نظر می رسد که فیلم، این منابع مصنوعی را با پیشگوئیهای ذهنی هنگوو مقایسه می کند. ظاهراً فیلم بسیاربه احتمال وجود شبکه های ارتباطی قوی نیز بدگمان است.
قبادی:
من کاک ست لایت و نصب دیش ماهواره را به شوخی و با این ایده که مردم بهتر از هر گویندۀ سی ان ان (CNN )، بی بی سی (BBC ) یا فاکس (Fox ) می دانند معرفی کردم. مردم این ناحیه سرزمینشان را می شناسند و برای چندین نسل تمام عمردر اینجا زندگی کرده اند. آنها تاریخ این سرزمین را می شناسند و دیگر هیچ چیزحتی جنگ آنها را غافلگیر و هراسان نمی سازد. این شبکه های ارتباطی تنها به بوش و صدام علاقه مندند. آنها خود، بوش و صدام را خلق کرده و مبدل به سوپر استارکرده اند. در فیلم من، کاراکترها سوپراستارها هستند. مردم به مراتب داناتر و آگاه ترازهرگویندۀ خبری دیگری نسبت به آنچه که در پیرامونشان اتفاق می افتد هستند. اخباری که بواسطۀ ماهواره یا تلویزیون در روستا پخش می گردد، بسیار یک جانبه چیزی را به تصویر می کشد که هرگز تصویر دقیق آنچه که در حال رخ دادن است نیست. فیلم من قصد آن دارد تا به جای چهره های بزرگ سیاسی، بر وضعیت ویژۀ این سرزمین متمرکز باشد.
سینه است:
فکر می کنم که قصدی چنین قطعاً از خلال فیلم حس می شود، اما اینطوربه نظرم آمد که نوعی عدم ارتباط در میان جامعۀ آن منطقه نیزوجود دارد. اینطور به نظرمی رسد که در این فیلم بزرگسالان نسبت به کودکان کاملاً نامهربانند. خصوصاً هنگامیکه به صحنه های معلم مدرسه و دلال کرد مینها فکر می کنم.
قبادی:
فکر می کنم بزرگسالان به مراتب آسیب دیده تراز کودکان هستند. اگر چنین احساسی حس می شود، خب آن نیز بخشی از واقعیت می باشد. آنها به فکرتهیۀ غذا هستند. با آنکه به شدت فقیرند باید از خانواده های خویش مراقبت کنند، لیکن هیچ درآمدی برای این کار ندارند. نگرانی آنها یتیم ها نیست. آنها تنها می توانند به زنده ماندن روزانۀ خویش فکر کنند. آنها می بایست دردوره ای ازعمرخویش با واقعیتی خشن و ناگوار سرمی کرده اند و در نتیجه هیچگونه امیدی ندارند. رفتارآنها با کودکان انعکاس این حقیقت است که در زندگیشان به نقطه ای رسیده اند که هیچ چیز برایشان جز زنده ماندن اهمیت ندارد.
سینه است:
کاراکتر ست لایت چیزی بین بزرگسالی و کودکی است. ما می توانیم ببینیم که اوهمانطور که شما شرح دادید قادربه بیباک بودن بزرگسالان می باشد، حال آنکه همچنان معصومیت کودکانۀ خویش را ازحفظ کرده است. این دوگانگی شخصیت وی بسیار جالب است.
قبادی:
کودکان این فیلم مخلوطی از شخصیت من هستند. ست لایت نمایشگریکی از چهره های من می باشد. در کودکی بسیارباهوش و پرانرژی بودم. من کارهای بسیار متفاوتی انجام می دادم و از همان سن بسیارپائین شروع به کارکردن و پذیرفتن مسئولیت کردم. من با پسری که به صورت خود از پشیمانی و شرم سیلی می زد نیز شناخته می شوم. هرزمان که پدرم مرا سرزنش می کرد، من احساس چنین رفتاری را در خود داشتم. او یک پلیس بود،همیشه مرا دنبال وکوچکترین حرکت مرا ردیابی می کرد. این کار، مرا بسیار ناراحت کرده و باعث می شد بخواهم سریعتر حرکت کنم تا از موشکافیهای او به دور باشم. زندگی در کردستان، زندگی حرکت نیز می باشد. همانند آگرین، من حتی درکودکی به فکر خودکشی نیز افتادم. همچنین من قادر به نوعی پیش گویی آینده نیز بودم. همۀ شخصیتهای این فیلم بخشی از من هستند.
دوگانگی شخصیتها همه از من می آیند. اما احتمالاً مردم این ناحیه، این دوگانگی رادرنتیجۀ مواجۀ با جنگ و فقری که پیرامونشان را فرا گرفته با یکدیگر تقسیم می کنند. ست لایت شخصی بسیار مسئول و کاردان است. او آرزوی رفتن به آمریکا را دارد، اما در انتهای فیلم، این احساس منتقل می شود که آرزوی او به کلی نابود گشته است. این یأس و دلشکستگی در چهرۀ او می تواند خوانده شود. او درشرایطی به دنیا آمده است که هیچ کس نباید به دنیا بیاید. او زنده می ماند اما صورتش، صورت کسی است که مواجه با بدبختی عظیمی بوده است.
سینه است:
به نظر می آید که ست لایت و آگرین نمایشگران دو شیوۀ مواجه شدن با تراژدی ای که پیرامونشان است هستند. روحیۀ زنده ماندن ست لایت در تقابل با احساسات خودکشی گرایانۀ آگرین است. این تقسیم بندی با کلیشۀ مرد بعنوان فاعل و زن بعنوان مفعول مطابقت می کند. آیا شما قصد چنین مقایسه ای را به این شیوه داشته اید؟
قبادی:
قطعاً چنین تضادی موجود است، اما همۀ کاراکترهای فیلم شامل دکتر،معلم و کودکان، مملو از تلخی، غم و کینه هستند. حتی ست لایت نیز در آخر می بازد. او پایش، معصومیتش و محبوبش را از دست می دهد. اگرچه شخصیتهای آنها به نظر با یکدیگر متضادند، لیکن در شیوه هایی معین همانند یکدیگرند و همگی یک درد را با یکدیگر تقسیم می کنند. این داستان همیشگی این سرزمین است. مهم نیست چه اندازه امیدوار یا نا امید هستید، شما همواره به یک جا ختم می گردید.
سینه است:
اینجا درغرب، یکی از معمولیترین شیوه های سینمای نوی ایران، خصوصاً با توجه به فیلمهای اولیۀ کیارستمی و پناهی، اینگونه شناخته شده است که کودکان به گونه ای سمبولیک و استعاره ای در فیلمها استفاده می گردند. آنها همانند بزرگسالانی کوچک هستند. اما در فیلمهای " لاکپشتها هم پرواز می کنند" و " زمانی برای مستی اسبها"، کودکان، کودکان واقعی ای هستند که مجبوربه ایفای نقش بزرگسالان گشته اند. برای برخی از منتقدین غربی تصاویر رنج بردن کودکان درفیلمهای شما بسیارناخوشایند بوده است.
قبادی:
من متولد کردستان، مرزهای بین ایران و عراق هستم. ما ازبدترین بمبارانهای خلال جنگ ایران و عراق بسیار رنج بردیم. غم، تراژدی و بدبختی ای که کودکان این منطقه تجربه می کنند بسیار متفاوت ازتجربۀ کودکانی است که درمرکز ایران زندگی می کنند. من موافقم که فیلمهای من از فیلمهای کیارستمی متفاوت است و این تفاوت را جشن می گیرم. من برای این تفاوت کوشیده ام. شیوه های بسیار زیادی برای گفتن داستانهایی دربارۀ کودکان وجود دارد. چرا همه باید یک مدل را دنبال کنند؟ مردم باید عمیقاً دردرون خود جستجو کنند و به جای کپی کردن دیگری، داستانهایی را بازگو کنند که به قلبشان نزدیکتر است و تجربه اش کرده اند. کپی کردن دیگری اینگونه تعبیرمی شود که همواره این نگاه شخص دیگری است. من می خواهم فیلمهایم منحصر به فرد باشند. بر اساس تجارب کودکیم، داستانهای خاصی وجود دارند که می خواهم بگویم. داستانهایی که زندگیشان کرده ام و داستانهایی که برایم گفته شده اند.
سینه است:
می توانید برایم بیشتر از گذشتۀ خود بگویید و اینکه چگونه وارد سینما شدید و با کیارستمی کار کردید؟
قبادی:
من در بانه به دنیا آمدم و هنگامیکه بزرگتر شدم به همراه خانواده ام به شهر بزرگ سنندج رفتم. فرهنگ و تاریخ کردستان مرا به شدت تحت تأثیر خود درآورد. در سنندج، پدرم اسمم را در کلاس کشتی نوشت. درکنار باشگاه، یک استودیوی عکاسی بود. من با عکاس آنجا دوست شدم و یکروز او مرا برای عکاسی کردن بیرون برد. نصف حلقۀ فیلم را او و نصف دیگرش را من عکاسی کردم. سپس پایم به تاریکخانه، جایی که زمان حضور نداشت، باز شد و من یاد گرفتم که چگونه عکسها را ظاهر کنم. عکاس از عکسهای من تحت تأثیر قرارگرفته و مرا به دنبال کردن هنرهای بصری تشویق کرد.
من شروع به اشباع کردن خودم از تصاویر کتابهای عکاسی و کارتون کردم. من کتابی کارتونی دارم که فکر می کنم باید حداقل 20 بار خوانده باشمش. پس ازآن من دوربین 8 میلیمتری به دست گرفته و اولین فیلم کوتاه خود را دربارۀ سیگارهای ایرانی و خارجی ساختم که موفق به دریافت جایزه شد. حرفۀ من از اینجا بود که شکل گرفت. صرفاً به منظورفراگیری فیلمسازی به تهران رفتم و از شیوۀ تدریس آنجا ناامید گشته و تصمیم گرفتم که خودم بهترمی توانم فیلمسازی را بیاموزم. بنابراین آموزش را رها کرده و فیلمسازی کوتاه را آغاز کردم. من درحدود 30 فیلم کوتاه ساختم و خصوصاً یکی از آنها موفق به دریافت بسیاری جوایز گشت. همۀ اینها به من اعتماد به نفس کافی را داد تا با کیارستمی تماس بگیرم. درآن زمان او می خواست تا فیلم بعدی خویش را در کردستان بسازد و من به او گفتم که می توانم به او کمک کنم. او مرا بعنوان ارزیاب و کاشف لوکیشنهای فیلمش همراه خود برد. من حتی نقش کوچکی هم در فیلم " باد ما را با خود خواهد برد" او به عنوان گورکن بازی کردم. من عاشق او و فیلمهایش هستم، اما هرگز آرزو نکردم که مرید او شوم. از آنجا که در حین کار من بسیارمشغول دویدن دراطراف صحنه بودم موفق به دیدن او نشدم. اما چیزی که از او گرفتم وسوسۀ بی لجام وی برای هنر فیلمسازی بود. همه چیزدردستان او بود و تکلیف ای که داشت تنها مرکز توجهش. این چیزی است که من همیشه در او ستایش می کنم.
سینه است: شما بین سینمای ایران و کردستان تفاوت قائلید. این تمایز را چگونه توضیح می دهید و چگونه تلاش کردید تا هویت خود را در جامعۀ سینمایی ایران شکل دهید؟
قبادی:
من همواره تلاش کرده ام تا دردید خودم راستگو باقی بمانم ،راه خود را بپیمایم و سبک خاص خود را داشته باشم. من یک کرد ایرانی هستم. من به سینمای ایران بسیار بدهکارم. اما متجاوزازچهل میلیون کرد در سوریه، ترکیه، عراق و ایران وجود دارد که تنها هشت یا نه سالن سینما دارند. تا زمانیکه من شروع به ساخت فیلم دربارۀ کردها کردم، ایشان هیچگونه حضوری بر پردۀ نمایش نداشتند. کردها به کارهایی که کرده ام بسیار افتخار می کنند و همواره حامیان بزرگ من بوده اند. این مرا به گفتن بیشتر داستانهایشان بر می انگیزد. ایشان مردمان من هستند. تنها یک چهارم کردها در ایران زندگی می کنند. ما بقی پراکنده شده اند. برای من هیچ فرقی بین کردهای ایران یا عراق یا ترکیه یا سوریه وجود ندارد. همۀ ما یکسانیم و یک زبان ، فرهنگ و تاریخ داریم. تمامی وجود من یک ایرانی است، اما قلب من کردی است.
سینه است:
همانطور که می گوئید، فیلمهای شما برمردم کرد و تاریخ طولانیشان متمرکز است. مردمی که با ایشان به صورتی وحشیانه از سوی دولتهای متفاوتی که با آنها زندگی کرده اند، خصوصاً دولتهای ترکیه و صدام رفتار شده است. درعین حالیکه این فیلم دربارۀ شرایط فوری اتفاق افتاده در عراق است، بازگو کنندۀ داستان بسیار آشنای تمامی کردها نیز می باشد. بهنگام ساخت این فیلم، تا چه حد شما احساس می کردید که در حال گفتن داستانی کردی تا گزارش وقایع جاری درعراق بودید؟
قبادی:
این داستانی بی انتهاست و این فیلمی است که هرکس در این دنیا می تواند با آن ارتباط گیرد. داستان این فیلم فقط به واقعه ای خاص در زمان محدود نمی شود. من از وقایع جاری استفاده می کنم تا داستان را شکل دهم، نه به آن معنی که آن وقایع محوریت فیلم را تشکیل دهند. روابط آدمی، گرفتاری مردم وشرایطی که برکودکان تحمیل می شوند، قلب این فیلم هستند. هر انسانی می تواند با کودکی که واگذاشته شده و یتیمی که درمیان جنگ و ویرانی به حال خود رها شده است ارتباط برقرار کند. و این داستانی نیست که تنها مختص امروز باشد.
اگرشما به کارگردانان نئورئالیست ایتالیایی همانند دسیکا (De Sica ) نگاه کنید، می بینید که آنها شرایط ایتالیای پس از جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیدند، اما فیلمهایشان جاودانه است. مردمان ایتالیا و دیگر نقاط دنیا همچنان فیلمهای ایشان را می بینند و با آنها ارتباط برقرار می کنند. امیدوارم که فیلمهای من نیز تأثیری مشابه در سالهای آینده داشته باشند. می خواهم معاصر باقی بمانم، اما داستانهایی را که همواره بوده است و ادامه خواهد داشت را بازگو کنم.
سینه است:
درکنار نئورئالیستهای ایتالیا، آیا نمونه های سینمایی دیگری نیز وجود دارند که شما را تحت تأثیر قرار بدهند؟
قبادی:
ریشه های من بیشتر در سینمای ایران است. من چندین فیلم نئورئالیستی دیده ام، اما نه آنقدر که بخواهم بگویم که آنها عمده ترین تأثیر را درمن داشته اند. فکر می کنم که موج نوی سینمای ایران قطعاً تحت تأثیر نئورئالیستها بوده است. من از چهارمین نسل فیلمسازان ایران هستم و سینمای نئورئالیستی چندان تأثیر مستقیمی بر من نداشته است. ریشه های من در سینمای ایران است.
سینه است: به نظر آمد که حدود سال 2000 میلادی پس از فیلم " زمانی برای مستی اسبها" در سینمای ایران حرکتی به سوی سبکی صریحتر و معترض ترانجام گرفت. آیا این حرکت نتیجۀ شروع فیلمسازان جوانتر به فیلمسازی بوده است یا دلایل دیگری برای آن وجود دارد؟
قبادی:
سال 2000 میلادی، سال بسیار خوبی برای سینمای ایران بود. درحال حاضر احساس من این است که جامعۀ سینمایی دنیا از سینمای ایران درحال فاصله گرفتن است و من علت آنرا نمی دانم. در سال 2000، در سینمای ایران یک تغییر بوجود آمد و این محتملاً به دلیل حضور نسل جدیدی از فیلمسازان در عرصۀ سینما و تلاش آنها برای نائل شدن به مرحله ای جدید در این عرصه بود. نسل جدید فیلمسازان ازاین مزیت برخوردارند که فیلمسازان فوق العادۀ بسیاری دارند که می توانند از ایشان بیاموزند. شاید این چیزی است که منجر به چنین سبک جدید و معترض گونۀ فیلمهایشان گشت. آنها مشتاق بیشترریسک کردن هستند.
سینه است:
با توجه به اینکه آخرین انتخابات عراق پرسش دولت کردستان را معوق گذاشت، نسبت به آیندۀ کردستان چگونه فکر می کنید؟
قبادی: من هنوزهیچگونه نظری دراین باره ندارم. من تنها امیدوارم که کردها منتظروقایع بیشتری باشند و به ایشان اجازه داده شود که بدون هیچگونه ستم زندگی کنند. دوست ندارم راجع به این موضوع زیاد صحبت کنم. این برای من آشکارا سئوالی بسیار سیاسی است.
نویسنده: راهول حمید (Rahul Hamid)
مأخذ: سینه است (Cineaste ) ، تابستان 2005
میلادی ترجمه: شیرین برق نورد
__________________
درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است
----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی
|