باغ ارم
ای خواجه که زر می طلبی بنده ی غم باش
ن زنده به عشقم تو به دینارو درم باش
ما را همه دم قبله ی دل سوی صمد بود
ابلیس تو را گفت که
در بند صنم باش
آینده ندانی تو و بگذاشته بگذشت
حالی غم دنیا مخور و بنده ی دم باش
تا بار ندامت نبری بذل درم کن
تا رنج قیامت نکشی مرد کرم باش
رنج از تو بود گنج نصیب دگرانست
گو صاحب اقبال کی و مسند جم باش
هر کس به جهان عاشق اندیشه ی خویشست
ما پیرو دادیم تو
هم یار سیتم باش
بیدار نبودی نفسی دیو تو را گفت
غفلت زده ی دل شو و در خواب عدم باش
خود شعله زدی بر دل پرآز و گرنه
معشوق تو را گفت که در باغ ارم باش
هنگام سحر بود که می گفت سروشم
در کعبه ی دل سیر کن و سوی حرم باش
تا نام تو تسخیر کند ملک عرب را
امروز چو تاجی به
سر شعر عجم باش
....