در دگرگوني چهره سودابه از انساني زميني ، به يدوي از تبار اهريمن آن گونه که سياوش او را ندا مي زند ، بي گمان اين اسطوره سرچشمه اين انديشه ها بوده است ، سودابه نيز در جلوه اهريميني يک زيبايي خيره کننده و گمراه کننده دارد .
در هنگامي که زردشت به اين دنيا مي آيد ، آن ماده ديو در سر راه زردشت قرار مي گيرد ، خود را سپندارمذ ، فرشته زمين معرفي مي کند . امّا از آنجايي که زردشت زيبايي سپندارمذ را در روز روشن نگريسته بود ، دانست که او فرستاده اهريمن است .
زردشت مي داند که ديوان از جلو زيبا و از پشت زشت هستند از اين روي ، از او مي خواهد تا به پشت برگردد ، ديو سر پيچي مي کند :
" پس از آن که سه بار به جدال پرداختند ، آن دروج به پشت برگشت بعد زردشت ميان ران او را ديد که مار خزنده و چلپاسه و سرگين غلطان و وزغ فراوان به هم چسبيده بودند ، زردشت آن گفتار پيروزي بخش يتااهوويريو را برخواند و آن دروج از نظر ناپديد شد . "
( دينکرد 7 ؛ 4 ، 60-61 ) .
سياوش سودابه را يوي از تبار اهريمن مي داند وي مي بيند ، همان گونه که زردشت مي دانست و مي ديد . سودابه سر سياوش را تنگ در آغوش مي گيرد ، بي آنکه باکي يا شرمي از کسي داشته باشد ، او را مي بوسد و سياوش از شرم سرخ مي شود و از چشمان او اشک بر گونه اش مي افتد و در دل خويش زمزمه مي کند :
چنين گفت با دل که از کار ديو
مرا دور دارد گيهان خديو
نه من با پدر بي وفايي کنم
نه با اهرمن آشنايي کنم
( فردوسي ، 1374 ، 3 /23 / 87-286 ).