نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 02-12-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دنِ آرام ميخاييل شولوخوف برگردان: احمد شاملو

گريگوري‌ تا بناگوش‌ سرخ‌ شد و صورت‌اش‌ را برگرداند. رو گردن‌آفتاب‌سوخته‌اش‌ از فشار يخه‌ي‌ پيرهن‌ خط‌ سفيدي‌ افتاد. پيره‌مرد با خشونت‌ و تغيّرادامه‌ داد:ـ مواظب‌ رفتارت‌ باش‌ پسر. دفعه‌ي‌ ديگر اين‌جوري‌ بات‌ حرف‌ نمي‌زنم‌!...استپان‌ همسايه‌ي‌ ما است‌، اصـلاً به‌ات‌ اجازه‌ نمي‌دهم‌ دور و ور عيال‌اش‌ بِپلكي‌.اين‌جور كارها به‌معصيت‌ مي‌كشد. پيش‌پيش‌ خبرت‌ كرده‌ باشم‌: اگر ببينم‌ زير شلاق‌سياه‌ و كبودت‌ مي‌كنم‌! مي‌كُشم‌ات‌!


مشت‌ پرگره‌اش‌ را به‌هم‌ فشرد و با چشم‌هاي‌ ريز نيم‌بسته‌ به‌پسرش‌ كه‌ خون‌به‌صورت‌ آورده‌ بود نگاه‌ كرد.
گريگوري‌ نگاه‌اش‌ را راست‌ به‌فاصله‌ي‌ كبود وسط‌ چشم‌هاي‌ پدرش‌ دوخت‌ وبا صداي‌ خفه‌يي‌ كه‌ انگار از ته‌ رودخانه‌ بالا مي‌آمد گفت‌: ـ بُهتان‌ است‌.
ـ بُبر صدات‌ را!
ـ مردم‌ خيلي‌ چيزها مي‌گويند.
ـ خفه‌، ننه‌قحبه‌!

گريگوري‌ رو پاروها خم‌ شد. قايق‌ خيز به‌خيز جلو مي‌رفت‌ و پشت‌ سرش‌ آب‌كف‌ كرده‌ رقص‌كنان‌ پيچ‌وتاب‌ مي‌خورد و مي‌جوشيد. ديگر هيچ‌كدام‌شـان‌ تا رسيدن‌به‌كُـرپي‌ چيزي‌ نگفتند. به‌آن‌جا كه‌ رسيدند پدره‌ دوباره‌ گفت‌:ـ نگاه‌ كن‌. يادت‌ نرود!اگر نه‌ از همين‌ امروز همه‌ي‌ تفريح‌هات‌ موقوف‌ مي‌شود. ديگر نمي‌گذارم‌ قدم‌ از خانه‌بگذاري‌ بيرون‌. همين‌.
گريگوري‌ همان‌جور ساكت‌ ماند. وقتي‌ داشت‌ قايق‌ را به‌كرپي‌ مي‌بست‌ پرسيد:ـ ماهي‌ را بدهم‌ دست‌ زن‌ها؟


پيره‌مرد نرم‌تر شـد. جواب‌ داد: ـ ببر بفروش‌اش‌ واسه‌ خودت‌ توتون‌ بخر.

گريگوري‌ لب‌گزه‌كنان‌ پشت‌ سر پدره‌ مي‌آمد با نگاه‌اش‌ پس‌ گردن‌ شق‌ و رق‌ اورا سوراخ‌ مي‌كرد و تو دل‌اش‌ مي‌گفت‌: ـ كورخوانده‌اي‌! بخو هم‌ كه‌ به‌پاهام‌ بزني‌ شب‌مي‌روم‌ پي‌ عيش‌ام‌.

تو خانه‌ ماهي‌ را كه‌ مشتي‌ ماسه‌ به‌پولك‌هايش‌ خشكيده‌ بود به‌دقت‌ شست‌ وتركه‌يي‌ از گوش‌هاش‌ گذراند. دم‌ در به‌دوست‌ قديمي‌ِ هم‌سال‌اش‌ ميتكا كارشونوف‌Mitkہ Kہrىunof برخورد كه‌ ول‌ مي‌گشت‌ و با قلاب‌ كمربندش‌ كه‌ برجسته‌كاري‌ِفلزي‌ داشت‌ ورمي‌رفت‌. چشم‌هاي‌ گرد زردش‌ با دريده‌گي‌ از شكاف‌ تنگ‌ پلك‌هايش‌برق‌ مي‌زد. انگورك‌هاي‌ گربه‌يي‌ِ چشم‌هاش‌ كه‌ عمودي‌ بود به‌نگاه‌اش‌ حالت‌ فرّار وزودگذري‌ مي‌داد.


ـ با آن‌ ماهي‌ كجا، گريشا؟
ـ صيد امروز است‌. مي‌برم‌ به‌پول‌ نزديك‌اش‌ كنم‌.
ـ خانه‌ي‌ موخوف‌Moxof؟
ـ اوهوم‌.
ميتكا ماهي‌ را با نگاه‌ سبك‌سنگين‌ كرد:
ـ يازده‌ فونتي‌ مي‌شود.
ـ نصفي‌ هم‌ بالاتر: با ترازو فنري‌ كشيده‌م‌اش‌.
ـ مرا هم‌ با خودت‌ ببر. چك‌ و چانه‌ زدن‌اش‌ با من‌.
ـ بزن‌ برويم‌.
ـ حق‌ و حساب‌ چي‌؟
ـ كنار مي‌آييم‌، جر و بحث‌ِ الكي‌ نداريم‌ كه‌.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید