نمایش پست تنها
  #6  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

خَيبر


ناحيه‏اى است هشت منزلى مدينه از راه شام كه به زمان قديم قلاع و مزارع و نخلستان در آنجا بوده و بسال هفتم هجرت بدست پيغمبر اسلام گشوده شد.

چون حضرت رسول (ص) از حديبيه بازگشت و حدود بيست روز در مدينه بماند سوره فتح بر آن حضرت نازل گرديد و اين به فتح خيبر بشارتى بود. در اواخر رجب با هزار و چهارصد تن از ياران آهنگ خيبر نمود وچون بدان ناحيت نزديك شدند سپاه را امر به توقف نمود و اين دعا بخواند: »اللهم ربّ السماوات السبع و ما اظللن و رب الارضين السبع و ما اقللن و رب الشياطين و ما اضللن انّا نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و نعوذ بك من شر هذه القرية و شر اهلها و شر ما فيها« آنگاه فرمود: بنام خدا به پيش رويد. خيبر را هفت قلعه استوار بنامهاى ناعم، قموص، كتيبه، شق، نطاة، وطيح و سلالم بود، و چون جهودان خيبر لشكر اسلام را بديدند درب همه قلعه‏ها بسته و خود بدرون آنها متحصن شدند.

بالجمله مسلمانان با جهودان وارد جنگ شدند و بعضى از قلاع را گشودند و قلعه قموص را كه از همه محكمتر بود محاصره نمودند و هر روز يكى از معاريف سپاه اسلام علم برميداشت و به جنگ ميرفت و تا شامگاه فتح ناكرده بازميگشت.

پيغمبر (ص) را آنروزها درد شقيقه گرفته بود كه توان ورود بميدان را نداشت.

تا شبى كه عمر با دست خالى از نبردگاه برگشت حضرت فرمود: فردا علم به كسى دهم كه ستيزنده ناگريزنده باشد، خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خداوند خيبر را بدست او گشايد. همه منتظر كه اين افتخار نصيب چه كس گردد؟ روز بعد پيغمبر فرمود: على كجا است؟

گفتند او را درد چشمى است كه نيروى جنبش ندارد. فرمود: بيايد. چون على حضور يافت حضرت آب دهان مبارك به چشم على افكند و در حال شفا يافت. پس علم را بدست على داد و او هروله كنان تا پاى قلعه قموص رفت. مرحب خيبرى كه پهلوانى دلير بود و روزهاى پيشين باعث هزيمت مسلمانان شده بود امروز نيز بعادت هر روز رجز گويان از قلعه بيرون شد و به نبرد على شتافت.

على او را فرصت نداد و با يك ضربت ذو الفقار كارش بساخت. از پس او ربيع بن حقيق كه از معاريف خيبر بود پيش آمد او را نيز بهلاكت رساند و همچنين عنتر خيبرى كه شجاعى نامدار بود و مرّه و ياسر و تنى چند ديگر از يهودان را هلاك نمود. يهودان چون چنين ديدند همه هزيمت نموده بدرون قلعه پناه بردند و درب بزرگ آهنين آن را به روى خويش بستند. على فوراً به نيروى الهى آن درب را از جاى بكند و قلعه را بطور كامل فتح نمود. آنگاه ابن ابى‏الحقيق كه زعيم آنها بود به حضرت پيام فرستاد كه اجازه ميدهى بنزد تو آيم و درباره سرنوشت قومم سخنى با تو گويم؟

حضرت اجازت فرمود، وى بيامد و حضرت با وى مصالحه نمود كه همه اهالى خيبر از مرد و زن آزاد باشند و تنها با رخت خويش از اينجا برون روند و به هر جا كه خواهند بروند. يهودان فدك چون شنيدند به حضرت پيغام دادند كه با ما نيز همين معامله كن، ما را آزاد گذار جلاى وطن كنيم و اموال و املاكمان از آن تو باشد. پيغمبر موافقت نمود.

خيبريان چون رسول خدا را به چهره رحمت ديدند مجدداً بنزد حضرت آمده گفتند: اجازه بفرما! در سرزمين خويش بمانيم و به عمران املاك بپردازيم و نيمى از محصول باغات و مزارع از آن شما باشد. حضرت پذيرفت بدين شرط كه هر موقع بخواهم از اينجا كوچ كنيد.

فدكيان نيز چون شنيدند همين درخواست را از پيغمبر نمودند و حضرت رضا داد و از آن ببعد املاك خيبر جزء بيت المال مسلمين شد و فدك كه بدون جنگ و خونريزى تسليم شده بود خالصه رسول خدا گشت (بحار:1ج�21) . اين واقعه بروز 27 رجب اتفاق افتاد. (بحار: 383 ج� 100)

تاريخ نگاران معروف چون محمد بن يحيى ازدى و ابن جرير طبرى و واقدى و محمد بن اسحاق و ابوبكر بيهقى و ابو نعيم از عبداللَّه بن عمر و سهل بن سعد و سلمة بن اكوع و ابو سعيد خدرى و جابر انصارى روايت كنند كه پيغمبر (ص) در خيبر پرچم را بدست ابوبكر داد و او را با جمعى از مهاجرين به ميدان فرستاد و پس از لحظاتى شكست خورده بازگشتند در حالى كه ابوبكر ياران خويش را و آنان ابوبكر را سرزنش ميكردند، سپس پيغمبر (ص) علم را به عمر سپرد و او را به اتفاق جمعى به ميدان اعزام داشت او نيز برگشت در حالى كه عمر ياران خود را ميترسانيد و ياران، او را از هيبت و قدرت دشمن بيم ميدادند، پيغمبر (ص) سخت رنجيده خاطر گشت و فرمود: فردا پرچم را بدست كسى دهم كه خدا و رسول، او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد، ستيزنده‏اى است كه نگريزد و تا بيارى خداوند به پيروزى دست نيابد برنگردد. پس پرچم را بدست على داد و با فتح و پيروزى بازگشت. (بحار:9ج�39)

از امام صادق (ع) رسيده كه اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به سهل بن حنيف نوشت: بخدا سوگند من درب قلعه خيبر را كه از جا كندم و چهل ذراع آن را به پشت سر خويش پرتاب نمودم به نيروى جسمانى و زور از غذا فراهم شده نبود بلكه به نيروى ملكوتى و تابش نور پروردگار يارى شدم، و رابطه من با رسول خدا مانند رابطه دو نور بود، بخدا سوگند اگر همه ملت عرب هماهنگ گردند و در برابر من قرار گيرند از نبرد روى نگردانم، و كسى كه از مرگ نهراسد در خطرها دلى استوار دارد. (بحار:28 ج� 21)
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید