نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 02-12-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سَبّ على بن ابى طالب


عنوانى بس ننگين در تاريخ ، كه زبان از گفتار وقلم از نوشتار آن شرمگين است ؛ اين بزرگ جنايت از معروف‏ترين جنايت پيشه ، يعنى معاوية بن ابى سفيان صورت گرفت واين لكه ننگ توسط وى در دامان تاريخ به ثبت رسيد .
در سال 40 ه ق كه به عللى سياسى ميان امام حسن مجتبى (ع) ومعاويه - طىّ شرائطى - صلح برگزار گرديد ومطابق آن صلحنامه مقرر شد زمامدارى مسلمين را معاويه متصدى گردد، وى - كه از شهرت فضيلت على (ع) در ميان مسلمانان احساس خطر ميكرد واين امر را زمينه مساعدى براى بازگشت قدرت به نسل ودودمان آن حضرت ميديد - بر اين شد كه به منظور تثبيت حكومت خويش وبا بهره‏بردارى از ضعف فرهنگ توده مردم ، موقعيت على (ع) ومحبوبيت آن حضرت را از دلهاى مردم بزدايد وخاندان بدنام اميه را - به وسيله زر وزور ووعده ووعيد وجعل اكاذيب - در ميان مردم خاندانى مقدس وخوش نام جلوه دهد .
لذا به عامّة بلاد اسلامى بخشنامه كرد كه خطبا بر منابر وائمه جمعه وجماعت در مجامع ، على بن ابى طالب را سبّ ولعن نموده بيزارى خويش را از او اعلام دارند .
اين تراژدى عظيم كه ضربتى بزرگ بر پيكر اسلام بود ، قبلا به زبان پيغمبر اسلام وبه زبان خود اميرالمؤمنين (ع) پيشگوئى شده بود .
ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه فرمود : هر آن كس على را مورد سبّ وشتم قرار دهد مرا سبّ نموده ، وهر كه مرا سبّ كند خدا را سبّ نموده ، وآن كس كه خدا را سبّ نمايد به دوزخ رَوَد ، و او را عذابى بزرگ در پى خواهد بود . (بحار:227ج�27)
چنان كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود : »اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم ...« : بدانيد كه پس از من مردى با گلوى گشاده وشكمى بزرگ بر شما مسلط گردد كه هر چه بيابد بخورد ودر پى آن بُوَد كه هر چه ندارد به دست آورد ، او را بكشيد ، ولى هرگز او را نخواهيد كشت ، آگاه باشيد ! به زودى وى شما را به بيزارى وبدگوئى به من وادار سازد ، بدگوئى را - هنگام اجبار دشمن - به شما اجازه ميدهم ، كه اين ، بر درجات ورفعت مقام من ميافزايد و - به علاوه - شما را از آسيب دشمن نجات ميدهد ؛ اما بيزارى وبرائت ، هرگز از من بيزارى مجوئيد، كه من بر فطرت توحيد تولد يافته ودر ايمان وهجرت از همه پيشگام‏تر بوده‏ام . (نهج : خطبه 57)
ابو عثمان جاحظ گويد : معاويه در پايان خطبه جمعه خود ميگفت : »اللهم انّ ابا تراب الحَدَ فى دينك ، وصدّ عن سبيلك ، فالعنه لعنا وبيلا ، وعذّبه عذابا اليما . وكتب بذلك، الى الآفاق ، فكانت هذه الكلمات يُشارُ بها على المنابر الى خلافة عمر بن عبدالعزيز . (شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد : 56ج�4) شمر بن عطيّة گويد : پدرم ، على (ع) را سبّ مى‏نمود ، شبى مردى را در خواب ديد كه به وى گفت : توئى كه على را سبّ ميكنى؟! وى آنچنان وحشت زده از خواب برخاست كه گلويش گرفته بود ودر جامه خويش پليدى كرده بود ، اين واقعه سه بار در سه شب اتفاق افتاد . (بحار:314ج�39)
نقل است كه ابن عباس در اين باره با معاويه سخن گفت ، وى پاسخ داد : هرگز من از اين كار دست برندارم كه اين يك وظيفه دينى ميباشد ، مگر على نبود كه به پيغمبر خيانت نمود وابوبكر وعمر را ناسزا گفت وعثمان را تنها گذاشت تا به قتل رسيد ؟! ابن عباس گفت : تو دستور ميدهى على را بر منبر لعن كنند در صورتى كه همين منبرها با شمشير على برپا شد ! معاويه گفت : من از اين كار دست برندارم تا پيران بر اين سنت بميرند وكودكان پير شوند .
اين روش در حكومت اموى برقرار بود تا گاهى كه عمر بن عبدالعزيز بر سر كار آمد و او در خطبه خويش به جاى سب على كه در آن زمان رايج بود آيه »ان اللَّه يامر بالعدل والاحسان« را سنت كرد .
روزى ابن عباس در اواخر عمر كه نابينا هم شده بود از كنار يكى از مجالس قريش كه به على ناسزا ميگفتند ميگذشت ، عصا كش خود را گفت : اينها چه ميگويند ؟ گفت: على را دشنام ميدهند . گفت : مرا به نزديك آنها ببر . چون به آنان نزديك شد بايستاد وگفت : كداميك شما بود كه خدا را سب مى‏كرد ؟ گفتند : »سبحان اللَّه« ! هر كه خداى را سب كند مشرك است . گفت : كداميكتان بود كه پيغمبر را سب ميكرد ؟ گفتند چنين چيزى نبوده ، هر كه پيغمبر را سب كند كافر است ! گفت : كداميك از شما على را سب كرد ؟ گفتند : آرى چنين چيزى بوده است . ابن عباس گفت : خدا را گواه ميگيرم ودر حضور خدا شهادت ميدهم كه از پيغمبراكرم(ص) شنيدم فرمود : هر كه على را سب كند مرا سب كرده وهر كه مرا سب نمايد خدا را سب نموده است . اين بگفت وبه راه خود ادامه داد .
حسين بن على بن الحسين (ع) گويد : ابراهيم بن هشام مخزومى والى مدينه بود ، وى هر روز جمعه ما را كنار منبر پيغمبر(ص) جمع ميكرد وخود به اميرالمؤمنين (ع) ناسزا ميگفت ، روزى وارد مجلس شدم ديدم مسجد مالامال جمعيّت است ، من كنار منبر نشستم خوابم برد ، در عالم خواب ديدم قبر مبارك شكافته شد ومردى سفيد پوست از قبر برون آمد وبه من گفت : مگر از سخنان اين مرد ناراحت نيستى ؟! گفتم : بلى به خدا سوگند . گفت : چشم بگشا وببين خدا با وى چه ميكند ؟ از هول ووحشت چشم خود بگشودم ناگهان ديدم در حالى كه مشغول سب على بود از فراز منبر پرتاب شد وبه زمين افتاد ودر حال بمُرد .
هشام كلبى از پدرش نقل ميكند كه قبيله بنى اود (در عراق) را رسم بر اين بود كه فرزندان وخانواده‏هاى خود را سب على(ع) تعليم ميدادند ، تا اينكه روزى يكى از آنها كه مورد خشم حجاج قرار گرفته وحجاج با خشونت با او سخن ميگفت وى در پاسخ حجاج گفت : اى اميرالمؤمنين با من چنين مگو كه هر امتياز كه در دو قبيله قريش وثقيف هست در ما نيز هست. حجاج گفت : شما چه فضيلتى داريد ؟ وى گفت : هرگز در مجالس ما بدى از عثمان گفته نميشود . حجاج گفت : آرى اين يك فضيلت . وى گفت : تاكنون يك تن از قبيله ما عليه حكومت قيام نكرده . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : در ميان افراد قبيله ما كسى كه در جنگهاى على شركت نموده وبا او همكارى كرده باشد نبوده جز يك نفر كه او هم از چشم ما ساقط ومورد نفرت ما ميباشد . حجاج گفت : اين نيز يك فضيلت . وى گفت : هرگاه يكى از ما بخواهد با زنى ازدواج كند از نخست در باره‏اش تحقيق ميكند آيا ابوتراب را دوست ميدارد يا ذكر خيرى از او ميكند ؟! اگر چنين باشد با وى ازدواج نكند . حجاج گفت: اين هم يك فضيلت . وى گفت : در ميان قبيله ما پسرى كه على يا حسن يا حسين نام داشته باشد ودخترى كه به فاطمه موسوم باشد وجود ندارد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : زنى از قبيله ما هنگامى كه حسين (ع) وارد عراق شد نذر كرد كه اگر كشته شود ده شتر در راه خدا نحر كند وچون شنيد وى به قتل رسيده به نذر خود وفا كرد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : يكى از ما را به سب على خواندند وى گفت : من حسن وحسين را نيز بر او ميافزايم . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : اميرالمؤمنين عبدالملك در باره ما گفته : شما پس از انصار ، انصار ميباشيد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : در كوفه هيچ قبيله‏اى به ملاحت وزيبائى ما نباشد . حجاج به گفته او بخنديد ورهايش ساخت .
صالح بن كيسان گويد : عامر بن عبداللَّه بن زبير كه يكى از خردمندان قريش بود روزى فرزندش را ديد كه على (ع) را ناسزا ميگويد . به وى گفت : اى فرزندم به على جسارت مكن زيرا هر ساختمان را كه دين بنا نهاد دنيا نتوانست آنرا ويران سازد ولى هر ساختمان را كه دنيا بنا كرد دين آنرا ويران نمود . اى فرزندم ! بنى اميّه سب على را در مجالس خويش رايج ساختند وعلى را بر منابر لعن مينمودند ولى آنها با اين كارشان گوئى بازوى او را گرفته به آسمان بردند ، واز سوئى پدران واجداد ونياكان خود را با زر و زور تجليل ومدح نمودند كه ستايش بنى اميّه سخن رايج روز شد وبه عكس هر چه بيشتر در مدح وستايش آنان ميكوشيدند گوئى از چيزى گنده‏تر از لاشه مردار سرپوش برميداشتند . پس اى فرزندم دست از اين كار بردار .
منهال گويد : روزى به خدمت امام سجاد(ع) رفتم ، گفتم : »السّلام عليكم ، كيف اصبحتم رحمكم اللَّه« (چگونه صبح كرديد ودر چه حاليد) ؟ فرمود : تو مى‏پندارى كه از پيروان مائى ونميدانى ما در چه حاليم ؟ من اكنون در ميان قوم وتبارم بسان بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر ميبرم كه مردان را سر بُرند وزنان را زنده بدارند ! بهترين خلق خدا پس از پيامبر را بر منابر لعن كنند وبه كسى كه آن حضرت را ناسزا گويد جايزه دهند ، ودر حالى كه دوستان ما به جرم دوستى با ما حقّشان پايمال گردد ؟! (بحار:323 - 311ج�39 و 167ج�46)
مغيرة بن شعبة كه آن روز از طرف معاويه والى كوفه بود ، حجر بن عدى را امر كرد كه در جمع مردم بايستد وعلى (ع) را لعن كند ، وى امتناع ورزيد ، مغيره او را تهديد به مرگ نمود ، حجر فرياد زد : اى مردم اميرتان مرا ميگويد كه على را لعن كنم، پس همگى وى را لعنت كنيد . مردم كوفه كه مراد وى را دانستند همگى به فرياد بلند گفتند : خدا او را لعنت كند . ولى آنها مغيره را قصد كردند .
حجاج ملعون كه از سوى بنى مروان حاكم عراق بود نسبت به حضرت جسارت ميكرد ومردمان را به لعن حضرت امر مينمود ، روزى وى بر مركب خود سوار بود ناگهان يكى از افراد رعيت به پيش آمد وگفت : اى امير ! كسانم به من ستم كرده نامم را على نهاده‏اند ، عنايتى كرده نامم را تغيير دهيد وبه مالى مرا يارى دهيد كه مستمندم . حجاج گفت : به پاداش اين درخواست نيكو ترا به فلان نام موسوم ساختم وفلان پست را در اختيارت نهادم هم اكنون ميتوانى به سر پست خود رفته به كار خويش مشغول شوى. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:58ج�4)
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید