نمایش پست تنها
  #53  
قدیمی 02-14-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پادشه پاسبان درویش است /پادشاه ماند و خایه های من



درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود. یکی از پادشاهان بر او بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است، سر بر نیاورد و التفاتی نکرد. سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است به هم برآمد و گفت: «این طایفه خرقه پوشان مثال حیوانند و آدمیت ندارند.» وزیر نزدیکش آمد و گفت : «ای درویش، پادشاه وقت بر تو بگذشت، چرا سر برنیاوردی و شرایط او به تقدیم نرسانیدی؟» گفت: «مَلِک را بگوی که توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد. دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.»
پادشه پاسبان درویش است / گرچه نعمت به فرّ دولت اوست
گوسفند از برای چوپان نیست / بلکه چوپان برای خدمت اوست
ملک را گفتار درویش استوار آمد، گفت: «چیزی از من بخواه.» گفت: «میخواهم که دیگر زحمت من ندهی.» گفت: «مرا پندی بده.» گفت: «دریاب کنون که نعمتت هست به دست / کاین دولت و ملک میرود دست به دست»

[گلستان سعدی، باب اول، حکایت 28]

پادشاهی در شهری مسجد عظیم ساخت. همه از سنگ سیاه، چون سنگ برای ساختن کم آمد، اکثر سنگها از مقابر در او خرج کرد. روزی به ندیم خود گفت: «مسجدی که ساخته ام چه نوع است؟» گفت: «بسیار خوب است لیکن یک عیب دارد.» پادشاه فرمود بگو چه عیب دارد؟ گفت: «مشهور است که هر که در دنیا مسجدی بنا کرد در قیامت آن مسجد را با صاحبش در حشرگاه خواهند آورد تا ثواب آنرا به بنا کننده آن بدهند و مسجد پادشاه که در حشر بیارند هر مرده که سنگ قبر او بر این خرج شده برخاسته خواهد گرفت و مسجدی در میان نخواهد ماند پس پادشاه ماند و خایه های من.»

[مجمع الامثال ، ص237]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید