
02-14-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آخر ماشالا من مَردم /آخرش معلوم شد توی سبد یارو چی بوده؟
زن و مردی به رودخانه رسیدند، زن هرچه کرد، مرد راضی نشد زن را کول بگیرد. لاجرم زن، مرد را کول گرفت و خود را به آب زد.
وسط رودخانه، زن که خسته و دستش شُل شده بود، مرد را جا به جا کرد تا دستانش را محکم کند، پس به مرد گفت: «تو چقدر سنگینی!؟»
مرد در جواب گفت: «آخه ماشالا من مَردم!»
[واژه نامه همدانی، ص167]
یا "بالاخره معلوم شد توی دامن یارو چی بوده؟"
دو هالو در راه به هم برخوردند. اولی به دومی گفت: «اگر توانستی بگویی در این سبد چیست یک تخم مرغ و اگر گفتی چندتاست، هر هشت تا مال تو!»
دومی پس از قدری معطلی گفت: «این جوری که سخت است، دست کن یک نشانی بده که کمی آسانتر بشود.» گفت: «چیز سفیدی است که وسطش زرد است»
گفت: «فهمیدم. وسط ترب را خالی کرده ای زردک تپانده ای!»
این قصه را در مجلسی گفتند و حاضران ساعتی خندیدند. پس از آن که خنده ها آرام شد، یکی به تعجب از گوشه ای درآمد که: «آخرش معلوم شد یارو توی سبد چه داشته؟»
[کتاب کوچه ، ج1، ص310]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|