من اولین بار دیدم توی یک صبح تو خیابون بود بعد از اون چند بار توی خیابون گذری هر از چند گاهی میدیدمش اما اون منو نمیدید چون من همیشه خودم رو قایم میکردم مثل آهو معصوم بود ایکاش باهاش ازدواج میکردم میدونستم سرطان داره ولی دوستش داشتم عشق این چیزا حالیش نمیشه من حتی جرات نداشتم باهاش صحبت کنم حتی یک بار هم نخواستم اقدام کنم از بس ترسو بودم ! وقتی مرد من هم مردم ! دیگه هیچ اولین باری هم نخواهم داشت

اینو یادتون باشه هر وقت یکی رو دوست داشتین بهش بگین بعدش هر چی شد ، شد مهم نیست فقط بگین بهش !