نمایش پست تنها
  #31  
قدیمی 02-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آنوقت از زير لحاف بوي ترشال خون خورد به دماغش. چشمانش هم بود. مي‌خواست بزند زير گريه. انگار زيور را به زور از او گرفته بودند. همين وقت بي‌تاب با صداي كوك دررفته‌اي يواش زير گوش زيور خواند.

« خوت گلي، نومت گلن، گل كر زلفت،»
« اي كليل نرقيه بنداز ري قلفت.»
زيور به سقف نگاه مي‌كرد. هيچ نمي‌گفت. كهزاد كمي خاموش شد و بعد يك خرده تكمه‌ي پستان او را كه تو انگشتانش بود زور داد و لوس لوسكي پرسيد:

«چرا جواب نمي‌دي؟ خوابي؟»

زيور سرش را برگرداند به سوي او و تو تاريكي خنديد. بينيش به بيني كهزاد خورد. نفس‌هاي گرمشان تو صورت هم پخش شد. بوي گوشت هم را شنيدند. زيور با نفس به او گفت:
«گمونم اگه هزار بارم بشنفي بازم سير نشي؟»
كهزاد دهنش را به لاله‌ي گوش او چسباند و با شور و خواهش گفت:
«نه سير نمي‌شم. بگو. برام بخون. دلم خون نكن. مرگ من بخون.»
زيور خواند:

«ار كليت نرقيه قلفم طلايه،»

«ار ايخواي سودا كني، يي لا دو لايه.»
كهزاد دستش را روي شكم او ليز داد. دوباره آورد گذاشت زير دل او، همانجا كه كهنه پيچ شده بود. آنجا را كمي نوازش كرد. كهنه تحريكش كرده بود. خواند:
«وو دوتر وو ره ايري نومت ندونم،»
«بوسته قيمت بكن تازت بسونم.»
زيور اين بار با كرشمه‌ي تب‌آلودي جواب داد:
«بوسمه قيمت كنم چه فويده داره؟»
«انارو تا نشكني مزه نداره.»
كهزاد با تك زبانش نرمه‌ي گوش زيور را ليس زد و بعد بناگوشش را ماچ كرد و شوخه ‌شوخي گفت:
«اي پتياره. خيلي لوندي.» دلش غنج مي‌زد. دوباره خودش خواند:
«اشكنادم انارت مزش چشيدم،»

«سر شو تا سحر سيري زيش نديدم.»
«‌وو دوتر وو ره ايري خال پس پاته.»
«ارنخواي بوسم بدي دينم بپاته.»
زيور با شيطنت و با دست پس زدن و با پا پيش كشيدن گفت:
«ار ايخواي بوست بدم بو دس راسم.»
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید