نمایش پست تنها
  #66  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض با بزرگان پیوند زدم...


با بزرگان پیوند زدم


روایت اول:

روزی روباهی از شدت گرسنگی از لانه اش بیرون آمد. تمام اطراف را گشت اما هیچ خوراکی پیدا نکرد. دوباره به لانه اش برگشت و خوابید. اما شکم خالی مگر میشد بخوابد؟ باز بلند شد از لانه بیرون آمد. مقداری که رفت چشمش به شتری بزرگ و چاق افتاد که خوابیده بود. فکر کرد شتر مرده است. به خودش گفت: «از این بهتر چه باشد؟ خدا داده. باید به فکر چاره باشم تا بتوانم شتر را تا دم لانه بکشم و چند ماهی از گوشت و پشمش استفاده کنم. بهترین راه این است که دمم را به دم شتر ببندم و آن را بکشم دم لانه.» دمش را به دم شتر بست و یواش کشید. دید نه، شتر کوچکترین تکانی نمیخورد. این دفعه با تمام زورش کشید. یک مرتبه شتر از خواب بیدار شد و دید یکی دارد میکشدش. شتر از جایش بلند شد و روباه هم پاهایش از زمین کنده شد و دیگر دستش به جایی بند نبود. شتر راه افتاد و روباه هم به دم شتر آویزان بود. در این وقت گرگی که سر تپه ای نشسته بود و تماشا میکرد دید شتری از دور میآید و روباهی هم به دم او بسته شده است. وقتی شتر نزدیک شد گرگ از روباه پرسید: «ای روباه، این چه وضعی است؟» روباه بیچاره که از کرده خود سخت پشیمان شده و جوابی نداشت بدهد گفت: «من هم این روزها با بزرگان پیوند زده ام.»



روایت دوم:

شتری خوابیده بود. روباهی همان طور که شتر خواب بود دمش را به دم شتر بست. وقتی شتر از جایش بلند شد، توره، هم تو هوا آویزان شد. شغالی آنها را دید و از روباه پرسید: «چرا این کار را کردی؟» روباه ناراحت و ناراضی گفت: «با بزرگان پیوند کرده ایم.»

روایت سوم:

موشی از راهی میگذشت. لب رودخانه رسید. خواست از این طرف آب به آن طرف برود. هرچه فکر کرد که چطور از آب بگذرد، عقلش به جایی نرسید. در این موقع شتری از راه رسید و میخواست به آب بزند که موش پیش شتر رفت و به او التماس کرد که خودش را به دم او بچسباند و به آن طرف رودخانه برود. شتر هم قبول کرد. موش از پای شتر بالا رفت و چسبید به دمش. شتر هم خود را به آب زد تا رسید به خشکی. مردم که این منظره را دیدند گفتند: «ای موش تو را با دم شتر چکار؟» موش با صدای بلند گفت: «با بزرگان پیوند کرده ام.»

روایت چهارم:

طایفه ایل نشین یکی از شتر هایش را که زیاد لاغر شده بود، در بیابان رها کردند و رفتند. شتر هم در آن بیابان آن قدر چرید تا چاق و چله شد. روباهی به طمع استفاده از گوشت شتر دمش را به دم شتر گرده زد. شتر هم روباه را آنقدر در بیابان کشید تا تمام گوشت تنش به تخته سنگها چسبید و جان داد.

[تمثیل و مثل ، ج2، ص54]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید