نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض جای هست و جولاه نه/جاروبند دوبند چه قرب و منزلت دارد تا چه رسد به شما



جای هست و جولاه نه



یک نفر جولاه (بافنده) نزد شاهی رفت و مدعی شد که عمامه ای میبافد که در نظر انسانهای حلال زاده بسیار جلوه میکند و چون خورشید درخشندگی خواهد داشت اما در نظر انسانهای حرامزاده پارچه ای کرباسی بیش نخواهد بود. شاه شیفته سخنان او شد و پول هنگفتی داد که برایش چنین عمامه ای ببافد. جولاه پول را در راه عیّاشیهای خود خرج کرد و بعد از چند ماه عمامه ای کرباسی را با سلام و صلوات وارد دیار نمود و بر سر اعلی حضرت بست و در صف و خواص آن مبالغه ها کرد. وزرا و درباریان از ترس اینکه حرامزاده شمرده نشوند، هرکدام در وصف و زیبایی و درخشندگی آن سخنها گفتند و شاه نیز تحت تاثیر قرار گرفت و از آن عمامه بسیار تمجید کرد و جولاه را مورد الطاف شاهانه قرار داد و پولی بیشتر بخشید و مرخص کرد. شبانگاه شاه، مادر خویش را در خلوت فراخواند و او را زیر عتاب گرفت تا راست بگوید که او فرزند کیست؟ زیرا که عمامه را در واقع به صورت یک پارچه بی ارزش کرباسی دیده بود. مادرش قسمها یاد کرد که او پسر پدر خودش هست اما شاه باور نمیکرد. مادر گفت: «پسرم نکند آن جولاهه مرد شیادی بوده چون من هم آنرا یک پارچه کرباسی میبینم و درباریان از ترس در وصف آن مبالغه ها کرده اند.» شاه به تردید افتاد درباریان را تکی تکی به خلوت فراخواند و آنها را قسم داد که راست بگوید که آنها آن عمامه را به چه رنگ و شکلی میبینند. سرانجام معلوم شد که همه آنرا یک پارچه کرباسی دیده اند و جولاهه مرد شیادی بوده که همه را فریب داده است. شاه چند نفر سرباز به دنبال جولاه فرستاد تا او را دستگیر کند و در ملا عام اعدام نماید، تا درسی برای همه شیادان و عوام فریبان باشد. وقتی سربازان وارد خانه جولاه شدند دیدند، جای هست و جولاه نه. رفته است در سرزمین دیگر تا خوش گذرانی کند و به ریش شاه درباریانش بخندد.


[فرهنگ عامیانه طوایف هزاره، ص188]



جاروبند دوبند چه قرب و منزلت دارد تا چه رسد به شما


نجاری با تیشه و ابزار نجاری حروف و کلمات سی جزء قرآن را تراشید و یک جلد قرآن درست کرد و به حضور حاکم برد. حاکم با نظر ناچیز به آن نگاه کرد و ارزشی برای آن قائل نشد. نجار افسرده و مایوس بیرون رفت. حوصله اش تنگ آمد و کنار دیواری دست به بغل گرفت و نشست. از آن طرف مرد جاروبندی پیش آمد و گفت: «ای رفیق، چرا غمگین نشسته ای؟» نجار ماجرا را به او گفت. مرد جاروبند گفت: «ای بابا، من جاروبند، دوبندم چه قرب و منزلت دارم تا چه رسد به شما؟» نجار بیشتر اوقاتش تلخ شد و با تیشه زد یک طرف ریش جاروبند را تراشید و به زمین ریخت. جاروبند حرصش درآمد، با هم گلاویز شدند. داروغه رسید و هر دو را نزد حاکم برد. جاروبند عرض کرد: «این مرد با تیشه زده یک طرف ریش مرا به زمین ریخته.» حاکم به نجار گفت: «چرا و چطور ریش این مرد را به زمین ریختی؟» نجار شرح واقعه را آنچنانکه بود به عرض حاکم رسانید. حاکم باور نکرد. گمان کرد قضیه را با هم ساخته اند. گفت: «دروغ میگویی. اگر حقیقت دارد، در حضور من آن طرف ریشش را نیز با تیشه بتراش.» نجار بلند شد و با تیشه زد طرف دیگر ریش جاروبند را جابجا تراشید. هنر نجار مورد تقدیر حاکم قرار گرفت و جایزه هنگفتی به نجار و جاروبند دارد.

[تمثیل و مثل ، ج2، ص83]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید