
02-17-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حالا به تو نمیرسم وای به اینکه قرضت بدهم
حالا به تو نمیرسم وای به اینکه قرضت بدهم
یک روز زمستان مورچه سواری خیلی گرسنه و بی چیز شد.
درِ خانه مورچه دانه کش رفت و پس از سلام و احوال پرسی گفت: «کمی خوراکی به من قرض بده تابستان که شد ذخیره بیشتری میکنم و به تو پس میدهم.»
مورچه دانه کش دلش به رحم آمد، قبول کرد و گفت: «بفرما تو، خانه خودت است، هرچه میخواهی به تو قرض میدهم.»
مورچه سواری هم لوس شد و جلوجلو رو به انبار خانه مورچه دانه کش به راه افتاد.
مورچه دانه کش یک دفعه ایستاد و دنبال او نرفت.
مورچه سواری گفت: «چرا ایستادی، چرا نمیآیی؟»
جواب داد: «دوست عزیز! حالا که موقع قرض کردن توست و هنوز چیزی از من نگرفته ای آنقدر تند راه میروی که من به تو نمیرسم، وای به وقت پس گرفتن، آنوقت چطور به تو برسم و طلب خود بگیرم؟»
این حرف خیلی به مورچه سواری گران آمد، خیلی بدش آمد، بغض گلویش را گرفت، قهر کرد و از خانه مورچه دانه کش بیرون رفت.
همان روز طناب محکمی پیدا کرد و با آن خیلی محکم کمر خود را بست بعد شروع کرد به کشیدن طناب تا شکمش کوچک شود و کم غذا بخورد، محتاج این و آن نشود و مجبور نشود از دیگران با این خفت قرض بگیرد.
همینطور هم شد و از آن روز تا حالا که حالا است کمر مورچه سواری آنقدر باریک است که آدم تعجب میکند.
[تمثیل و مثل، ج1، ص135]
حالا تو، قاشق کاچی را خوب پنهان کن
زنی ساده لوح، نزد خواهر خود، راز دل گشوده بود که: «در سرش هوای دیگری دارد و به دنبال یافتن فرصتی است تا برای خود فاسقی دست و پا بکند و...»
خواهر که از بی دست و پایی و ناتوانی او آگاهی داشت، برای برحذر داشتن او، قراری گذاشت.
به این ترتیب که ابتدا کاری سبکتر و کم خطر تر از این معصیت انجام دهد؛ اگر توانست آن کار را زا چشم شوهر و اطرافیان پنهان بدارد، آنگاه به سوی این خوس گناه آلود کشیده شود.
در آن روزگاران که زنها خیلی محدود و چشم و گوش بسته بودند، بزرگترین جراتی که به خود میدادند تا دور از چشم شوهر به خواسته دل برسند، این بود که در فرصت مغتنمی و با امکانات کمی هم که در خانه وجود داشت فقط میتوانستند کمی حلوا یا کاچی بپزند و به گمان خود، دلی از عزا در بیاورند.
خواهر به او پیشنهاد کرد که اندکی کاچی بپزد، همه آنرا بخورد ولی اسباب و وسایل را طوری تمیز و جمع آوری کند که کمترین نشانه ای از این کار برجای نماند.
زن همان کار را کرد. کاچی را پخت و خورد و به گان خود از عهده رتق و فتق همه امور مربوطه نیز به خوبی برآمد.
غافل از اینکه قاشق بزرگ چوبی مخصوص پخت کاچی را روی طاقچه اتاق که در دسترس همه قرار داشت به دیوار تکیه داده بود!
[بوردومون دَیَرلی سوزلَری، ص154]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|