
02-17-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حالا شد پانصد دینار/حاجی، ما هم شریک!
حالا شد پانصد دینار
شاه عباس از دلقکش خواست چیزی درخواست کند.
دلقک گفت: «دستور بده هر حلوا فروش سالی صد دینار به من بدهد.»
شاه گفت: «از بزرگان درخواست بزرگ میکنند.» گفت: «هرکه نامش عبدالله است هم صد دینار بدهد.» باز نپسندید.
گفت: «هرکس دو زن دارد هم صد دینار بدهد.» همچنان تا هر کچل و غُر هم هریک صد دینار بدهند. حکمش را گرفتند و به راه افتاد.
به دوره گردی رسید که حلوا میفروخت، طبق حکم مطالبه نمود.
حلوا فروش امتناع کرد و کارشان به بگو مگو انجامید. یکی از راه رسید و از حلوا فروش پرسید: «مشهدی عبدالله چه خبر است!» دلقک گفت: «اسمت هم عبدالله درآمد، شد دویست دینار.» حرفشان بالا گرفت.
دیگری رسید گفت: «چه از این بینوا میخواهی که باید دو خانوار را نان بدهد!» گفت: «دو زن هم داری، شد سیصد دینار.»
گلاویز شدند، کلاه حلوا فروش افتاد، سرش کچل بود.
گفت: «شد چهارصد دینار.» یکی وسط افتاد و گفت: «لگد نپران به تخمش میخورد، غُر است.» گفت: «حالا شد پانصد دینار!»
[قند و نمک، ص296]
حاجی، ما هم شریک!
موقعی که حجاج از راه مدینه به مکه یا بالعکس میرفتند همین که شامگاهان در یکی از مراحل بین راه رحل اقامت افکنده و دیگهای پلو یا آش را بر سر بار میگذاشتند، ناگهان یک دسته عرب نتراشیده و نخراشیده با سوسماری یا موش صحرایی از راه میرسیدند و موشها یا سوسمارها را در دیگ آش یا پلو میانداختند و میگفتند: «حاجی ما هم شریکیم»
چون طبع حجاج بدبخت هرگز حاضر به خوردن پلو سوسمار یا آش سوسمار نمیشد مجبور میشدند که دیگ پلو یا آش نیمه پخته را یکجا تحویل آن گروه بدهند.
[داستانهای امثال امینی، ص114]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|