نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض حاجی، پس من روغن نداشتم؟/



حاجی، پس من روغن نداشتم؟

مردی از عشایر خیک روغنی برای فروش به شهر آورد و به دکانی که صاحب آن دارای ظاهر مقدس مآبانه ای بود با خیک روغن وارد شد که روغن را بفروشد. دکان دار روغن را در ترازو گذاشت و وزن کرد و سپس چرتکه را برای حساب آورد و قدری مهمه های آنرا پایین و بالا کردو بعد به آن مرد گفت: «یک ده تومانی داری بدهی؟»
آن مرد هم یک اسکناس ده تومانی به دکان دار داد.
دکان دار هم دو عدد پنج تومانی و خیک خالی روغن را به دستش داد و گفت: «خوش آمدی!»
آن مرد چون با در دست داشتن خیک خالی روغن از مغازه بیرون آمد، دید در مقابل خیک روغن که به حاجی داده چیزی دستش نیامده! ناچار برگشت پیش دکان دار و گفت:
«حاجی! پس من روغن نداشتم!»
[فرهنگ نامه امثال و حکم ایرانی، ص578]

خاله شرف گَه این طرف گَه آن طرف

در روزگار گذشته در شهر تویسرکان زنان بدکار بسیار بندرت یافت میشدند و آن تعداد معدود هم در محلهای خاصی زندگی میکردند.
در این بین خاله شرف نامی پیدا شد که این معمول بر هم زد و هر ساعت به یک محل میرفت و با تمام طبقات مردم سروکار پیدا میکرد.
جوانهای ولگرد که او را نیک میشناختند برای او دست گرفته بودند و هر موقع او را میدیدند هم آهنگ میگفتند: «خاله شرف گَه این طرف گَه آن طرف.»


[داستانهای امثال امینی، ص118]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید