و باز در اين شعر :
نفس اگر شوخ شد خلافش كن »
« . تيغ جهل است در غلافش كن
و اين شعر ديگر:
نفس خود را بكش نبرد اينست، »
«. منتهاي كمال مرد اينست
كه سالك مسلك عرفان بايد مال » . از جمله چيزهائي كه شيخ ابوالفضل در ضمن موعظه خودش گفته بود اين بود
و منال و جاه و جلال و قدرت و حشمت را خوار شمارد، كه اعظم دولتها و لذتها همانا مطيع كردن نفس است.
چنانكه مكتبي گويد:
گر تو بر نفس خود شكست آري، »
«. دولت جاودان بدست آري
و بدان اي رفيق طريق كه اگر يكبار بهواي نفس تن فريفته شوي قدم در وادي هلاك نهاده باشي چنانكه سنائي »
فرمايد:
نفس تا رنجور داري چاكر درگاه تست، »
«. باز چون ميريش دادي، كم كند چون تو هزار
و نيز شيخ سعدي گويد:
مراد هر كه برآري مطيع امر تو شد »
« . خلاف نفس، كه فرمان دهد چو يافت مراد
و مشايخ طريقت نفس را سگي خوانده اند درنده كه بزنجير رياضت مقيد بايد داشت، و مدام از رها شدن او بر »
حذر بايد بود . ولي سالك نبايد كه بخود غره شود و راز ن هان را با مردم نادان بميان آرد، بلكه لازم باشد كه در
هر مشكلي با مرشد خود مشورت نمايد. چنانكه خواجه حافظ عليه الرحمه ميفرمايد:
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند »
« . جرمش آن بود كه اسرار هويدا مي كرد
ميرزا حسينعلي از قديم تمايل مخصوصي ب ه فلسفة هندي و رياضت داش ت و آرزو مي كرد براي تكميل معلومات
خودش به هندوستان برود و نزد جوكيان و ماهاتماها مشرف شده اسرار آنها را فرا بگيرد . اين بود كه ازين
پيشنهاد هيچ تعجب نكرد، بلكه برعكس آنرا با ايمان كامل استقبال نمود و همان روز كه بخانه برگشت از مثنوي
خطي فال گرفت اتفاقًا اين اشعار آمد:
نفس بي عهد است، زانرو كشتني است