موضوع: صادق هدايت
نمایش پست تنها
  #42  
قدیمی 02-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در اينوقت خيابانها خلوت بود و دكانها را بسته بودند، وارد خيابان علاءالدوله كه شد صداي موزيك چرت او را
بدون تامل پردة جلو آنرا پس زد . « ماكسيم » پاره كرد . بالاي در آبي رنگي جلوي روشنائي چراغ برق خواند
وارد شد و رفت كنار ميز روي صندلي نشست.
ميرزا حسينعلي چون عادت به كافه نداشت و تاكنون پايش را به اينجور جاها نگذاشته بود، مات دور خود را نگاه
ميكرد. دود سيگار بوي كلم و گوشت سرخ كرده در هوا پيچيده بود . مرد كوتاهي با سبيل كلفت و دست بالا زده

پشت ميز نوشگاه ا يستاده با چرتكه حساب ميكرد . يك رج بتري پهلوي او چيده بود . كمي دورتر زن چاقي پيانو
ميزد و مرد لاغري پهلويش ويلن ميزد . مشتريها مست از روسي و قفقازي با شكل هاي عجيب و غريب دور ميزها
نشسته بودند. درين بين زن نسبتًا خوشگلي كه لهجة خارجي داشت جلو ميز او آمد و با لبخند گفت:

« ؟ عزيزم، بمن يك گيلاس شراب نميدهي »
« . بفرمائيد »
آن زن بدون تامل پيشخدمت را صدا زد و اسم شرابي كه او نشنيده بود دستور داد . پيشخدمت بتري شراب را با

دو گيلاس روبروي آنها گذاشت، آن زن ريخت و باو تعارف كرد . ميرزا حسينعلي با اكراه گيلاس اول را سر
كشيد، تنش گرم شد، افكارش بهم آميخته شد . آن زن گيلاسي پشت گيلاس باو شراب مينوشاند .
نالة سوزناكي از
روي سيم ويلن در مي آمد، ميرزا حسينعلي حالت آزادي و خوشي مخصوصي در خودش حس ميكرد . بياد آنهمه
مدح و ستايش شراب افتاد كه در اشعار متصوفين خوانده بود . جلو روشنائي بي رحم چراغ چين هاي پاي چشم

زني كه پهلوي او نشسته بود ميديد . بعد از اينهمه خودداري كه كرده بود، حالا شرابي زرد و ترش مزه و يك زن
پر از بزك كنفت شده، دستمالي شده با موهاي زبر سياه قسمتش شده بود، ولي او از اينها بيشتر كيف م ي كرد،
چون بواسطة تغيير روحيه و اس تحالة مخصوصي ميخواست خودش را پست بكند و بهتر نتيجة همة دردهاي
خودش را خراب و پايمال بنمايد . او از اوج افكار عاليه ميخواست خودش را در تاريكترين لذات پرت بكند .

ميخواست مضحكة مردم بشود، باو بخندند . ميخواست در ديوانگي راه فراري براي خودش پيدا بكند . در اين
ساعت خودش را لايق و شايستة هر گونه ديوانگي ميديد. زير لب با خودش ميگفت:

هنگام تنگدستي، در عيش كوش و مستي، »
« ! كاين كيمياي هستي قارون كند گدا را
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید