نمایش پست تنها
  #14  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ستم، بر ستم پیشه، عدل است و داد

ستم، بر ستم پیشه، عدل است و داد



شخصی بخیل، تَرکِ وطن کرده و راه آوارگی پیش گرفت و سر به صحرا و روی در بیابان نهاده میرفت.
اتفاقا با دو کس دیگر برخورد آن هر دو نیز بخیل بودند و هر سه تن به حسب جنسیت با هم خوش برآمدند و رفیق شدند و در راه هر یک سر به گریبان خود کرده توشه ای که در بغل داشتند میخوردند.
مرد اول گفت: «ای یاران، چرا شما ترک وطن نموده اید؟»
یکی از آن دو تن گفت: «به واسطه آنکه در موضعی که من بودم نتوانستم ببینم که کسی به کسی چیزی بدهد.
گفتم چند روزی ترک وطن کنم و اینها را نبینم.»
آن دیگری گفت: «سبحان الله مرا نیز همین غیرت دامنگیر شده که سر به صحرا گذاشته ام.»
چون معلوم شد که هر سه تن به این رنج و محنت گرفتارند با هم آمیزش میکردند و راه میرفتند.
ناگاه در آن بیابان زری یافتند. نشستند تا آنرا قسمت کنند. پس هیچیک از حسد راضی نمیشد که دیگری بهره بردارد نه همت آنکه از سر آن بگذرند که دیگری ببرد و نه قدرت آنکه در میان هم قسمت کنند.
تا یک شب و یک روز در آن صحرا گرسنه و تشنه بماندند و خواب برایشان حرام شد و با هم جنگ و جدال داشتند.
اتفاقا پادشاه آن دیار به عزم شکار آمده بود.
بدان موضع رسید. آن سه تن را دید که در آن صحرا نشسته اند، پادشاه یکی را فرستاد تا معلوم کند.
خادمی رفت و صورت واقعه را تحلیل کرد و به پادشاه عرض نمود. پادشاه از اسب فرود آمد و آنها را طلبید و گفت: «هرکدام در چه مرتبه اید؟ به فراخور استعداد این زر به شما تقسیم کنم.»
یکی گفت: «ای مَلِک حسد من در رتبه ای است که هرگز نخواهم در حق کسی احسان کنم، مبادا که دلخوش گردد.»
آن دیگری گفت: «بخل و حسد من در رتبه ای است که اگر یکی با دیگری نیکی و احسان کند و از مال خود دیگری را بنوازد مرا بد آید که مبادا آن شخص خوشحال شود.»
مرد سوم گفت: «من چنانم که هرگز نمیتوانم دید که کس در حق من نیکی کند و حرف خیر گوید و مرا خوشحال کند تا به دیگری چه رسد.»
ملک عجب ماند و گفت: «هم به گفته شما این زر بر شما حرام است و هریک را عقوبتی برهنه بیزاد و توشه دست بسته در آن صحرا اسیر دهند و آن حسود سوم را فرمود برهنه کردند و دستش بر عقب بسته در آفتاب افکندند تا بعد از مدتی به زاری و زار هلاک شد و به شئامت بخل و حسد آن هر سه تن به سزای خود رسیدند.


[جامع التمثیل، ص9
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید