نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 02-17-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض صاحبش میگه سه وقّه/صبر کنید تا من تفی به دستم بکنم



صاحبش میگه سه وقّه

پیرزنی مرغی لاغر و سبک وزن داشت. ازقضای روزگار شغالی مرغ را گرفت و برد. پیرزن بدنبال شغال دوید و فریاد زد: «آی مردم، به دادم برسید که شغال مرغ سه وقّه ایم را برد.» مردم از صدای پیرزن جمع شدند تا مرغ سه وقّه ای زن را از چنگ شغال بیرون درآوردند. شغال که دید همه جمع شده اند و پیرزن هم به آنها دروغ میگوید و وزن مرغ را بیشتر از آنچه هست میگوید، آمد جلو همه مرغ را زد زمین و گفت: «نَه چارک و نَه وقّه / صاحبش میگه سه وقّه.»
[تمثیل و مثل ، ج2، ص204]

صبر کنید تا من تفی به دستم بکنم

روایت اول:
در زمانهای قدیم یک عده پنج نفری برای برداشتن لانه لاشخوری رفتند که در وسط کوه بود. نقشه شان این بودکه از بالای کوه یکی آویزان شود و دومی پای اولی را بگیرد و آویزان شود و سومی پای دومی و چهارمی پای سومی و پنجمی را هم با طناب به کوه ببندند تا بتوانند لانه لاشخور را بردارند.
چون به بالای کوه رسیدند و مطابق نقشه عمل کردند و آویزان شدند. نفر اول گفت: «صو کری دمن یه تفی د دس خوسن!» این را گفت و دستش را رها کرد و همگی از آن بالا به زیر افتادند و مردند!»

[تمثیل و مثل ، ج1، ص226]

روایت دوم:


در کمرکش کوهی، پرتگاهی بود که کبوتران بسیاری لانه داشتند و کس از بالای کوه و از پایین دره به آنها دسترسی نداشت. جوانان ده مجاور همیشه در آرزو بودند که بتوانند در فصل بهار به لانه ها دست پیدا کنند و جوجه کبوترها را بردارند. هرچه فکر میکردند میدیدند از پایین که نردبان به آنجا نمیرسد و از بالا هم راه عبوری نیست. بالاخره فکرشان به اینجا رسید که چند نفری با هم به بالای صخره بروند و در آنجا یکی از آنها که قویتر است با دست ریشه و تنه درختچه ای را که در لبه صخره روئیده بود بگیرد و آویزان شود و دیگری پا روی شانه او بگذارد و پایین برود و از مچ پاهای اولی را بگیرد و آویزان شود و سومی و چهارمی و پنجمی و دیگران هم به همین ترتیب.
جوانان این نقشه را میکشند و به کمر کوه میروند و به همین ترتیب یکی پس از دیگری خود را آویزان میکنند تا اینکه نفر آخری به کنار لانه های کبوتران در کمرکش صخره میرسد و آماده میشود که جوجه ها را بردارد. در این وقت نفر اول که دست خود را از ریشه و تنه درختچه گرفته بود فریاد میزند: «رفیقو، خادتر محکم بگیرین ته مو دستمه تف دغلونم.»

[تمثیل و مثل ، ج1، ص228]

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید