بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان میگذری از اندوه درونم
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم
چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سرم
بی نو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی
تو همه بود و نبودی..... تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من......که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ...... به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم
__________________
یادگارهای سبز سالهای بهار افشان تیک تیک لحظه های دور از تو
و عبور غریبانه ترین چکاوک های عاشق ...
مسافر! انتقام غریبی است رفتنت!!
|