سلین در باره خودش کمتر حرف میزد؛و وقتی هم که در مورد خودش میگفت دروغ بود. یکی از دوستان سلین که در یکی از مصاحبههایش حضور داشته،می گوید که او از اول تا آخر به یک خبرنگار دروغ گفت و بعد از رفتن او نیز از دروغ گفتنش خوشحال شد.
سلین جایی گفته:«حقیقت دردی است که هیچ وقت انسان را رها نمیکند و حقیقت این دنیا مرگ است.
باید انتخاب کنی؛مرگ یا دروغ. راستش را بخواهید شخصا هیچوقت جرأت خودکشی را نداشته ام.» او در همهٔ آثارش ردی از شخصیتش به جا گذاشته است.مثلا؛در«سفر به انتهای شب»، قهرمان اصلی داستانش (فردینان) خود سلین است و ماجرا، ماجرای بخشی از زندگی خود اوست.
فردینان داستان همانقدر بی حوصله، تند، بدبین و منزجر است که فردینان سلین.او هرگز عاقبت خوبی برای بشر متصور نبوده و به همین دلیل سفر به انتهای شب را با لحن اعتراض آمیز و تلخ نوشت.
عاشقیتی که او را وادار به نوشتن این رمان کرد نیز نتوانست مانع از بدبینی او نسبت به بشر شود. «مرگ قسطی»نیز به سبک کتاب قبلی اش نوشته شد؛ او در این کتاب درباره کودکی خود نوشت و باز لحن عامیانه و متفاوت ادبیات فرانسه رادچار شوک کرد. سلین میگفت:«من همانطوری می نویسم که حس می کنم...
از من خرده میگیرند که بد دهنم و زبان ب ادبانه دارم... از بی رحمی و خشونت دائمی کتابهایمانتقاد میکنند... چه کنم؟این دنیا ذاتش را عوض کند من هم سبکم را عوض می کنم ». او فقط دنیا را همانطوری نشان میداد که می دید. «دسته دلقک ها»از دو کتاب قبلی اش متفاوت است. فردینان این کتاب را در لندن نوشت و چون این شهر را دوست میداشت؛فضای این داستان را از معدود دوران خوشی اش نوشته است.
«معرکه» ماجرای افسر عصبانی و غیر قابل تحملی است که از فرط عصبانیت به همه ناسزا میگوید و همچنین لحظات خنده داری را به وجود میآورد. اما او در این کتاب از زندگینامه نویسی که در کتابهای دیگرش شروع کرده بود؛ تا حدی دور شده است.
فردینان در این داستان شروع به شخصیت پردازی میکند. او در این کار به قدری تبحر داشت که منتقدان فرانسوی میگویند که اگر نثر آزار دهنده نداشت، بیشتر مورد استقبال قرار میگرفت.
...