به شیطان گفتم
به شیطان گفتم .لعنت بر شیطان .لبخند زد.
پرسیدم چرا خندیدی؟پاسخ داد
از حماقت تو خنده ام گرفت.
پرسیدم مگر چه کرده ام؟
گفت مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام.
با تعجب پرسیدم.
پس چرا زمین خوردم؟جواب داد
نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای
نفس تو هنوز وحشی است.تو را زمین میزند.
پرسیدم پس تو چه کاره ای؟جواب داد.
هر وقت سواری آموختی برای رم دادن اسب تو خواهم آمد فعلا برو سواری بیاموز.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|