بـلند می شوم از زیـر سایـه های خودم
و راه می روم از روی دست و پـای خودم
دوبـاره جـای مرا سایـه پـر نـخواهد کـرد
کـه مینهم گل خورشید را بـه جای خودم
گریـز می زنم این بـار بـر خـلاف هـمه
از ابـتدای خدا تـا بـه انـتهای خودم
و ریـشه می زنـم از آسمان بـه سمت زمـین
و سبـز می شوم این بـار در فـضای خودم ...
|