
02-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قبا تنگ میشود/معجزه جحی/چماغ نمیخواهد، آفتابه بیار
قبا تنگ میشود
خياطي براي ترکي قبا مي بريد.
ترک چنان ملتفت بود که خياط نمي توانست پارچ از قماش بدزدد. ناگاه تيزي بداد .
ترک را خنده بگرفت و به پشت افتاد.
خياط کار خود را کرد.
ترک برخواست و گفت: اي استاد درزي، تيزي ديگري بده
گفت: جايز نباشد که قبا تنگ مي شود.
معجزه جحی
جحي بر دهي رسيد و گرسنه بود.
از خانه آواز تعزيتي شنيد.
آنجا رفت و گفت: شکرانه بدهيد تا من اين مرده را زنده سازم. کسان مرده او را خدمت به جا آوردند چون سير شد
گفت: مرا به سر مرده بريد.
انجا برفت مرده را بديد و گفت: اين چه کاره بوده؟
گفتند جولاه.
انگشت در دهان گرفت و گفت: آه دريغ هرکس ديگري بودي در حال زنده شايستي کرد اما مسکين جولاه چون مرد،مرد.
چماغ نمیخواهد، آفتابه بیار
يکي از امرا ترک در سر بستان خود رفت. دزدي را ديد که ميگردد. در پي او ميدويد و فرياد مي زد که چماغ بيار.
دزد بر سر ديوار جست.
امير پايش بگرفت: دزد شلوار نداشت و انگور ترش بسيار خورده بود.
في الحال ريد و در ريش امير گرفت.
امير دزد را رها کرد و به خادم بانگ زد: چماغ نمي خواهد. آفتابه بيار.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|