
02-20-2010
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عاقبت بد/عرق مولانا
عاقبت بد
فضیل بن عیاض شاگردی جوان داشت که از همه شاگردانش داناتر بود.
روزی جوان بیمار شد و هر چه درمان کرد، سودی نبخشید و به حال مرگ افتاد.
فضیل، درهنگام احتضار بر بالین وی حاضر شد و برای راحت جان دادنش ، شروع به خواندن سوره " یس" کرد. اما ناگهان جوان محتضر چشمانش را گشود و گفت: استاد! این سوره را نخوان ! فضیل، از خواندن قرآن باز ایستاد و به شاگرد خود تلقین کرد که بگو : " لا !اله الا الله"
شاگرد گفت: نمی گویم من از این کلمه بیزارم. و در همان حال دیده از جهان فروبست. فضیل از مشاهده این وضع بسیار پریشان و ناراحت شد. برخاست و به منزل خود رفت و تا مدتی از خانه بیرون نیامد. شبی در عالم خواب دید که شاگرد جوانش را به سوی جهنم می برند.
از او پرسید: تو از بهترین و دانشمندترین شاگردان من بودی، چه شد که خداوند معرفت را از تو باز گرفت و به عاقبت بد از دنیا رفتی؟ گفت: به خاطر سه خصلت زشت اهل دوزخ شدم: نخست آن که من، مردی سخن چین و نمام بودم و با سخنانم میان مردم اختلاف و دشمنی پدید میاوردم.
دوم آن که مردی حسود بودم. هر صاحب نعمتی را می دیدم، آرزو می کردم که خدا آن نعمت را از او باز پس گیرد.
سوم آن که شراب می خوردم، زیرا مرضی داشتم که پزشک به من گفته بود باید هر سال یک جام شراب بنوشی و گرنه این بیماری در وجود تو باقی خواهد ماند. من نیز، به خوردن شراب ادامه دادم. به این سه دلیل بود که بدعاقبت شدم و با آن وضع از دنیا رفتم.
عرق مولانا
مولانا عضدالدين سخت سياه چرده بود.
شبي مست در حجره رفت شيشيه مداد از ديوار آويخته بود درش بر آن زد و بشکست.
فرجي سپيد داشت، پشتش سياه شد. صبح فرجي را پوشيد و آن ساهي نديد و به دستگاه مولانا قطب الدين شيرازي رفت. اصحاب او را يا نظر اوردند. يکي گفت: اين چه رسواييست؟
ديگري گفت: اين رسوايي نيست عرق مولاناست.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|