قايقي خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب،
دورخواهم شد از اين خاک غريب ...
آه سهراب عزيز!
دوست دارم بروم اما حيف،
قايقم کاغذي است
کاغذي بي بنياد، که دلش خط خطي است.
با چنين قايقي از ريشه تهي
به کجا بايد رفت؟
تا کجا بايد رفت؟
چاره چيست؟
منتظر مي مانم
منتظر تا روزي که بسازم از نو قايقي را
و به آب اندازم
آن زمان است که فرياد زنم:
قايقم کشتي نوح مقصدم کعبه و نور