فضاسازی
چوبک در صحنهپردازی و فضاسازی بسیار قدرتمند، عینی و جزیینگر است. گاهی با نگاه تیزبین خود کوچکترین اجزای صحنه را طوری وصف میکند که قابل درک بوده، تأثیر بهخصوصی روی مخاطب میگذارد؛ گاهی هم با استفاده از تشبیهها و استعارهها یک تصویر کلی به مخاطب میدهد، که البته مورد دوم کمتر در آثار او به چشم میخورد.
اگر نتوانیم بگوییم برجستهترین، بیشک یکی از عناصر برجسته در آثار چوبک، فضاسازی است. چوبک بیشتر سعی میکند به مخاطب تصویر بدهد و او را وارد داستان کند تا این که تحلیل و برداشت درست یا غلط خود را به مخاطب بقبولاند. میتوان گفت در برخی موارد، داستانهای چوبک، داستانهایی کاملن مستند هستند.
چوبک با به کار بردن استعارههای شخصی، تصویرسازیهای موفقی انجام داده است: «خاک تشنه، لب ورچید و عرقها را بلعید. جادهی سنگی، کشیده و آفتاب تو مغز سر خورده، دراز رو زمین خوابیده بود.» (تنگسیر)
نکتهی دیگری که شایان ذکر است، علاقهی چوبک به روایت داستانهاش در سرما و برف و زمستان است که البته یک توجیه هم همان بهکار بردن این فضاسازی در خدمت نمایش فقر است. در داستانهای او فضا و محتوا کاملن همراستا بوده و در یک سو عمل میکنند. اگر بخواهم مصداق بارزی برای نظریهی تأثیر واحد ادگار آلنپو در داستاننویسی ایران بیاورم بیشک به چوبک اشاره خواهم کرد. او برای اولین بار در داستانهای خود فضاهایی را تشریح کرد که پیش از آن کسی اجازهی پرداختن به آن را به خود نمیداد. وقتی چوبک از فلاکت حرف میزند مخاطب را در عمق درونمایه جای میدهد و این ویژگی مربوط به فضاسازی در داستانهای او است.
البته پس از چوبک نویسندگان دیگری تلاش کردند در تقلید خام از شیوهی او و تشریح تصنعی محیط به گونهای تیره و پلشت و اصرار به یکنواختی در توصیف صحنههای مهوع و بدبینانه. داستانهایی هستند که با توصیف یک مستراح آغاز میشوند و البته بیشترشان ناشیانه و تنها به قصد ایجاد خلجان در خواننده، بیآن که بویی از تکنیک چوبک که با چنین اوصافی ملازم است برده باشند.