درونمایه و شخصیتپردازی
چخوف دربارهی داستان جملهی کوتاهی با این مضمون دارد که: چنین چیزهایی در زندگی واقعی اتفاق نمیافتد. اعتقاد دارد که اغلب نویسندگان، حتا آنهایی که بهعنوان نویسندگان واقعگرا (رئالیست) معروف شدهاند، زندگی را پیش از آن که در آثارشان بهکار گیرند، تحریف میکنند و نوشتههای آنان حاصل چنین تحریفی از واقعیت است. چراکه آنها از واقعیت زندگی به دور افتاده و خود را محدود کردهاند به این که منحصرن دربارهی آدمکشها، دیوانهها، بیمارهای روحی، خودکشی و شخصیتهای مریضگونه و برج عاجنشین قلم بزنند.
زیرا بهرهگیری از این موضوعها و درونمایهها در آثار این نویسندگان بیش از آن حدی است که در زندگی واقعی امکان وقوع و خودنمایی مییابد. «نشان دادن پلشتیها و نژندیهای اجتماعی تا زمانی که نیت آن آگاهی اجتماعی و تشخیص درد باشد، لازم و مفید است.»
صادق چوبک میگوید: «جامعه را آنگونه که هست تصویر میکنم.» بعضی از او ایراد میگیرند که تنها زشتیها و پلشتیها را تصویر کرده است. بعضی میگویند: «آثار چوبک، نوعی تحلیل روانشناختی و ذهنی از واقعیتهای اجتماع است. تحلیلی که خارج از چارچوب ذهن چوبک (و بیشک آثار او) فاقد ارزش است.» بعضی از نویسندههای رئالیست سوسیالیستی، چوبک را بدبین، ضد اجتماع و دست نشانده و طرفدار امپریالیست میدانند.
عدهای میگویند: «چوبک از اهرم داستان برای بیرون ریختن مالیخولیای خودش استفاده میکند.» و قبول نمیکنند که چنین تصویرهایی واقعی باشد. به نظر من، چوبک نویسندهای واقعگراست. اگر بخواهیم هر اثری را که به موضوعات چوبکی! پرداخته، این گونه رد کنیم باید روی یخچال یک تکه کاغذ بچسبانیم و با مداد سرخ رویش بنویسیم: «رنگ خدا، بچههای آسمان، سمنو پزان، بچهی مردم، سه تار، علویه خانم، عزاداران بیل، گیله مرد و... فراموش نشود!» چوبک، به هذیاننویسی و توصیف ذهنیتهای مغشوش میپردازد اما هیچجا پا از واقعیت فراتر نمیگذارد.
داستانهای چوبک پایانبندیهای خاص خود را دارند. این پایانبندی از پایانبندیهای سنتی پیروی نمیکند و داستان چوبک اساسن به دنبال طرح اندیشه و شعار خاصی نمیرود. در داستانهای چوبک جایی برای رحم و شفقت وجود ندارد و هراس، بیرحمی و مرگ دارای محوریت هستند. چوبک در انتهای بیشتر داستانهایش به این نتیجه میرسد که کاری با وضع موجود نمیتوان کرد و باید با آن ساخت. یعنی به نوعی، جبر بر داستانهای او حاکم است. در داستانهای چوبک همیشه یا مرگ هست یا شکست انسانهای محرومی که در داستان هستند.
شخصیتهای داستانهای او –که بیشترشان از قشر فقیر جامعه هستند- در پایان داستان، همیشه به یک پله پایینتر میرسند و نزول میکنند (مثل داستان دزد قالپاق). به نوعی میتوان گفت تمام شخصیتهای داستانهای چوبک دارای یک نوع قحطی خاصاند و از یکسری چیزها دستشان بریده است و این قحطی (مالی، جنسی، احساسی و...) مستقیمن بر تمام جوانب زندگیشان سایه انداخته است (مردی در قفس). شخصیتهای چوبک همیشه در فضایی مسموم زندگی میکنند ولی در عین حال، جرأت این که از آن فضای مسموم دست بردارند را ندارند. یعنی هیچگاه به این مرحله نمیرسند که خود را از منجلابی که درگیر آناند برهانند.
آدمهای جهان چوبک کمتر اهل عمل و حضور فعال هستند. به جز زار محمد در رمان تنگسیر. بیشتر اهل حرفاند. آگاهترینشان، پس از آنکه پی به ریشهی درد میبرد تنها آه میکشد و دشنام میدهد. زنهای چوبک، درکی عامیانه از مذهب دارند و از نوع مذهبیهای خرافاتیاند. و در جایی دیگر، در داستان زیر چراغ قرمز، مخاطب شاهد چرخهای از زندگی و سرنوشت زنان فاحشهایست که با وجود مشکل اخلاقی، دست از خرافات نمیکشند.
البته لازم به ذکر است در داستانهای او چه زن و چه مرد، آدمهای خوب و مثبت هم پیدا میشود. بهعنوان مثال میتوان از داستان چشم شیشهای یاد کرد.