نمایش پست تنها
  #46  
قدیمی 02-20-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

محمدعلی سپانلو در مورد نثر چوبک در نویسندگان پیشرو ایران می‌نویسد: «نثری که علیرغم درهم فشردگی و ازدحام تعابیر عامیانه، به روانی جریان می‌یابد و رایحه‌ی زمانه و روزگارش را می‌پراکند.» نثر چوبک نثری‌ست بی‌پروا. نثری که در آن از زبان فاحشه‌ها، الواط، بچه‌های خیابانی و... کلمات مستحجن بسیاری گفته می‌شود. لازم به ذکر است برای نخستین بار هدایت بود که به ارزش‌های مردم شناسانه‌ی فحش توجه کرد و از فحش در داستان‌های خود استفاده کرد، اما چوبک این کار را به طور کامل و مستمر انجام داد.

این کار سبب ایجاد گونه‌ای از ادبیات در ایران شد که به هرزه‌نگاری (پورنوگرافی) معروف است و راهی دیگر برای برخورد منتقدان سطحی‌نگر با آثار چوبک به این بهانه باز می‌شود. البته در مورد پرداختن به فقر یا فقرنگاری همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، پس از چوبک نویسندگانی چون ساعدی و آل احمد تلاش‌هایی داشتند و سیر ادبیات فقرنگارانه تا سال 60 نیز ادامه یافت. چوبک برای داستان‌هاش زبانی را بر‌می‌گزیند که درخور لمپن‌هایی باشد که از آن‌ها روایت می‌کند:

سادگی بیش از حد زبان، نداشتن تکلف، نزدیک بودن به زبان گفتار، زبان نزدیک به واقعیت بیرونی (تا واقعیت داستانی). برخی از منتقدان در مورد نزدیکی زبان چوبک به واقعیت بیرونی معتقدند الگوهای گفتاری داستان‌های چوبک گاه از برد واقعیت داستانی خارج می‌شود و حتا بیشتر از آن حدی که داستان ایجاب می‌کند پیش می‌رود. چوبک نخستین کسی است که با شکستن زبان به معنای زبان گفتاری توانسته است در فرم داستانی کار تازه‌ای انجام دهد (البته در ایران) و زبان نزدیک به زبان گفتارش را در آثاری فرمالیستی به کار بگیرد.

البته بهترین کارها را هم خود او کرده است. هرچند که پس از او کسانی چون آل احمد سعی در تقلید از او و یا ادامه‌ی مسیر او داشته‌اند. چوبک زبان اصلی هر شخصیت را به‌کار می‌برد و لحنی متناسب با شخصیت برمی‌گزیند.

در ادامه به چند نمونه از ویژگی‌های زبانی آثار چوبک اشاره می‌کنم:

● آوردن صفت و موصوف:

- شعله‌ی بخاریِ نفتی در آغوشِ نرمِ دودِ نوک تیزِ لوله‌ی شیشه‌ایِ زنگار‌ گرفته‌اش بالا می‌زد (یک چیز خاکستری).
- مادرک تفِ لزجِ بیخِ گلویش را قورت داد (چشم شیشه‌ای).
- یک کادیلاکِ لپرِ سیاهِ براق، مثل خرچسونه میان جمعیت خوابش برده بود (دزد قالپاق).
- بعد چشمان ریز و پرتشویشش را به برگ‌های تیره‌ی گردگرفته‌ی وزکرده‌ی درختِ بُنی که خودش زیرش بسته شده بود دوخت (انتری که لوطی‌اش مرده بود).

● بازی با فعل «خوابیدن»:

- سایه‌ی فلفل‌نمکیِ مرطوب و خنکی کنار جوی‌ها و توی بنگاه‌ها و خرندهای باغِ قهوه‌خانه خوابیده بود (کفترباز).
- هر پایی را که جلو می‌گذاشت سبک تو برف می‌خوابید و سنگین بیدار می‌شد (عروسکِ فروشی).
- هرازگاهی اتومبیل خواب زده‌ای ناله‌کنان تو خیابان خودش را کج کج رو برف‌ها می‌کشید و دور می‌شد (عروسکِ فروشی).
- دنبال یک چیزی می‌گشت که شکمِ به پشت چسبیده‌اش را با آن متورم کند و معده و روده‌های خفته را بیدار سازد (عروسکِ فروشی).
- نامه تو یک پاکتِ مفلوکِ پاکتچیِ ساختِ بازارِ بین‌النهرین خوابیده بود (دسته گل).
- خورشید داشت تو رخت‌خوابش یله می‌شد (کفترباز).

● حذف حروف اضافه:

- باید اتاق عمل {را} که حکم اتاق انتظار مرگ را دارد به چشم خودت ببینی (دسته گل).
- شاید این حس {به} تازگی در من بیدار شده (دسته گل).
- از جلو، سرت {را} {که} رو میز افتاده بود بلند کردم (دسته گل).
- راستش {را} بخواهی من دیگر خیال نداشتم برایت نامه بنویسم (دسته گل).
- مُفش {را} که رو لبش سرازیر شده بود بالا کشید (عروسک فروشی).
- چشمان گرد بیم خورده‌اش {به} بالا نگاه می‌کرد (بچه گربه‌ای که چشمانش باز نشده بود).



__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید