استفاده از جملههای بلند:
این عمل بیشتر بهوسیلهی ربط دادن جملهها با حرف ربط «و» انجام میشود.
- پسرک آینه را گذاشته بود رو میز و چشم شیشهای خود را از چشمخانه بیرون کشیده بود و گذاشته بود رو آیینه و کرهی پُر سفیدی آن با نینی مردهاش رو آیینه وق زده بود و چشم دیگرش را کجکی بالای آیینه خم کرده بود و پرشگفت به آن خیره شده بود و چشمخانهی سیاه و پوکش، خالی رو چشم شیشهای دهن کجی میکرد (چشم شیشهای).
- دوباره نمره را گرفت، ولی هنوز تمام شماره را نگرفته بود که جاسنجاقی از رو دفتر پرید و دفتر تلفن هم آمد و دل او ریخت تو و گوشی را گذاشت و سرش را میان دو دستش گرفت و به شیشهی رو میز خیره ماند (دسته گل).
- مردهشورها به طرزی دلخراش و توهینآمیز، تنت را روی تخته سنگ مردهشورخانه میکوبند و کیسهات میکشند و هفت سوراخ تنت را انگشت میتپانند و پنبه آجینت میکنند و کافور میگذارند و سپس گور سیاه است و شب اول قبر و آن نکیر و منکر کذا و از این حرفها (دسته گل).
- قهوهخانهی «تل عاشقان» زیر چنارهای تناور سنگین سایه و دود کباب و چپق و تریاک و غلیان و زمزمهی بر هم خوردن استکان و نعلبکی و فریادهای پرجنب و جوش «تریاکی!» «کبابی!» «قهوهچی!» ظهر پرمشتری و بیا و برویی را میگذراند (کفترباز).
● به کار بردن اصطلاحها و جملات بومی:
- موش مثل پاچه خیزک در رفت.
- تهریشهی زبری رو پوست صورتش داغمه بسته بود.
- لامسبای ننه چخی!
- حسن خونه تخی.
- مش عباس ترا به خدا ببین قد یه بره نُغُلیه!
- خبرت دارم.
- خطش هم مثه خط هیچکه نیس.
- کارم چه میشه.
● به کار بردن اشتباه حروف اضافه:
- اونم دیگه نمیشه با (به) این آسونیها دس پلیس دادش.
- پیشخدمت، کف دست چپس را (اضافی است) با انگشتان باز زیر سینی چای پهن شده بود و دست راستش بغلش افتاده بود.
- آمیرزا محمودخان دم در خانه ایستاده بود و به رفت و آمد مردم تماشا میکرد (رفت و آمد مردم را تماشا میکرد).
- چشم شیشهای او بیحرکت و آبچکان، پهلو آن چشم دیگر که درست بود، رو (به) آینه زل زد.
● آوردن «رو» و «تو» و «جلو» و «جز» و... به جای «روی»، «توی»، «جلوی»، «جزو» و...:
- من نمیتوانم ساعتها تو چشمان پلنگ نگاه کنم.
- چه کنم با تو دشمنم و جان خود را هم رو این کار میگذارم.
- جلو کارم را نمیگیرد.
- جز ذخایر ملی بشود.
- خبرت دارم که تو خانه و تو اداره مأموران آگاهی دور (و) ورت میچرخند.
● واجآرایی:
- تو، تو اداره پشت میز کارت نشسته بودی که من غفلتن در اتاق را باز کردم و آمدم تو و با ششلولم سه تیر پشت سر هم تو تنت خالی کردم.
● حذف اشتباه و بیدلیل فعل، جملهبندی اشتباه:
- سرش رو تنش سنگینی (میکرد) و چشمانش از زور بیخوابی از هم وا نمیشد.
- من باید پیش از آن که تو را یک بار بکشم و مردم این اداره را از شرت خلاص کنم، میخواهم چندبار تو را بکشم و زنده کنم...
- میخواهم یک مشت کارمندان مفلوک و بیچاره را از دستت خلاص کنم.
- آیا واقعن آدم ناقصالخلقه بیشتر به مردهها نزدیکتر نیست تا به زندهها؟
- این سوراخک اول جای فیوز تیر چراغ بود که حالا دیگر نبود و سیاهچالی ازش بهجا مانده بود که رنگ زنگ یک درک آهنی که آب باران آن را شسته بود و دورش لعاب گرفته بود و همچون زخم کوربستهای دهن باز کرده بود (فعل کم دارد).
● جملهبندی آهنگین و شعرگونه:
- بچهی ده دوازده سالهای آمد رد بشود و صدای بچه گربه را شنید. آمد تو سوراخ تیر سرک کشید. صدای بچه گربه برید. شاید روشنایی پشت پلکهایش عوض شده بود و بوی نفس موجود دیگری به دماغش خورده بود. اما دوباره صداش تو هوا دوید. پسرک راست ایستاد و به مردی که بغل در ایستاده بود نگاه کرد. نگاهش از مردک پرسید: «بچه گربه را کی انداخته این تو؟» اما مردک چیزی نشنید و به پسرک چیزی نگفت و همچنان زنجیر تو دستش میچرخید.
.jenopari