در ادامه فروسي روايت مي كند كه مردم به پيشوايي كاوه به ديدار فريدون مي شتابند و او نيز به پشتيباني از قيام مردم مي پردازد و خود را براي نبرد با آژيدهاك آماده مي سازد و سرانجام در نبردي دشوار گرزي گران بر سر آژيدهاك مي كوبد. همان گاه «سروش خجسته» يا نداي وجدان به او نهيب مي زند كه اگر چه او ناراستي پيشه كرد، تو راستي پيشه كن و مبادا او را بكشي. تنها مي تواني او را به كوه ببري و در بندكني. اما نبايد جان او را بستاني كه دادن و ستاندن جان در دست خداست.
فريدون چنين مي كند و او را بر بالاي كوه دماوند فرو مي بندد. فريدون فرخ با اين كردار نيك خود به جهانيان ياد آور شد كه ايرانيان با دشمنان خود نيز هنگامي كه دربندند مدارا مي كنند و در فرهنگ راستين ايران اعدام وجود ندارد و خون را نبايد با خون شُست.
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|