حسن گرامی:
غزل سوگ:
بلبل شیرین زبانم بود او
نغمه پرشور جانم بود او
کوبش طبل دمادم های دل
جوشش خون در رگانم بود او
روح نا ارام کوهستانیم
موج و طوفان نهانم بود او
همچو دریا محو در افاق دور
بیکران اسمانم بود او
محو ان تمثال جادو تا ابد
خود مثال جاودانم بود او
او هزاراوای خوشخوان دلم
عندلیب بوستانم بود او
رفت از دستم دیغا ناگهان
ان که جانان جهانم بود او
افتاب روشن چشمان من
ماهتاب دیدگانم بود او
یاری یم بخشیده با مهری گران
یار خوب و مهربانم بود او
با حضوری همچو رویای بهشت
ارزویم ارمانم بود او
خفته با گنج لبش در خاکها
در و یاقوت گرانم بود او
با صدای غیب عشق اواز خوان
نغمه پر شور جانم بود او.
|