مرتضی نصیری:
من نخل سربلندم:
نشنیده ای که سنگ دلش تنگ می شود
انجا که قلب مرد میان سنگ می شود
این را ز سینه سرخ مهاجر شنیده ای
اری که سنگ هم دل او تنگ می شود
تندیس حریت ز بلندای شهر رنگ
انجا که سه هزارو دو فرسنگ می شود
انجا که جز پلشتی و حق خوارگی نماند
انجا که لطف عاجزو کمرنگ می شود
پیکی روانه کرد و پیامی ز سینه گفت
گفتا که با من و تو هماهنگ می شود.
|