جواد ضمیری:
شرقی ترین:
بیا از خوشه چشمت مرا انگور باران کن
شبی ای مرد تنها را به شعری تازه مهمان کن
نگاه برف پوش ارزوهایم به راه توست
بیا شرقی ترین من طلوعی در زمستان کن
هلا ای مرهم گل زخمهای اتشین من
شبی بر شانه هایم گیسوانت را پریشان کن
ببین از اتشت امشب تنوری در دل اماده است
و تو کولی صفت فکری برای پختن نان کن
نشسته در کمین چشمهایت گله ای از گرگ
بیا و خویش را در دستهای عشق پنهان کن.
|