فریبرز نظری:
برف های روی نیمکت>
مسافری که مرد از قطار جا ماند
روی ریلهای انتظار جا ماند
بلیط های او همیشه خیس بودند
و چند تکه اشک بر مزار جا ماند
چه دانه دانه و زنهای سرخ می چید
میان شعرهای او انار جا ماند
و با پرنده ها درخت اب می داد
وبرگها که ریخت یک بهار جا ماند
و برف ها که روی نیمکت نوشتند
مسافری دوباره از قطار جا ماند.
|