نگاهي به سريال آشپزباشي
جناح مردانه يا جناح زنانه؟ مساله اين نيست
ماه و اندي است كه دوشنبه شبها مجموعهاي خوشمزه كه دستپخت محمدرضا هنرمند است، همراه با چاشني دلنشين و پركشش پرويز پرستويي و فاطمه معتمدآريا مهمان منزلهاي ماست. سريال آشپزباشي از معدود سريالهايي است كه موضوع جديدي را بيان ميكند و به مقوله آشپزي ميپردازد، آن هم از نوع مردانه نه زنانه. پرداختن به حرفه ظريف و دقيق سرآشپزي موضوعي است كه تاكنون در هيچ مجموعه ايراني به صورت جدي به آن پرداخته نشده است. نكته قابل توجه كه عامل موفقيت اين سريال محسوب ميشود، روند غيرخطي داستان است؛ ماجراي سرآشپزي موفق كه در حيطه كارياش با مديريت كه از قضا همسر وي است،با مشكلي مواجه و زندگي شخصي و شغلش دچار تزلزل شدهاست.
جرات و جسارت
تصور كنيد اگر قرار بر اين بود فقط مشكلات آشپزخانه يك رستوران بزرگ بيان شود، تاچه اندازه روند داستان خشك و خطي ميشد. داشتن متن قوي و درونمايههاي پر رنگ و لعاب و پرداخت خوب شخصيتها از عوامل مهم جذابيت و پيشبرنده يك مجموعهاند. هنگامي كه در متن، نقشها تجزيه و تحليل ميشود باعث ميگردد كه در روند داستان رفتار منطقي و دور از كلافگي و سردرگمي و به دور از اغراق از بازيگر ببينيم. هميشه يك متن هدفمند، غني و حاوي تفكر همراه با نقاط اوج و فرود متناوب، دست كارگردان را براي انتخاب بازيگران باز ميگذارد و دامنه وسيعي را ميگشايد. انتخاب دو بازيگر تواناي سينما در چنين مجموعهاي جرات و جسارت ميخواهد كه هنرمند دارد و دوستي و صميميتي كه وي با اين دو دارد نيز مزيد بر علت شده است تا بار ديگر بعد از هنرنمايي در سريال «زيرتيغ» بار ديگر در كنار هم بدرخشند. پرستويي و معتمدآريا در اين سريال كه از ره معرفت آن را پذيرفتهاند، چنان در نقش خود جاي گرفتهاند كه كشمكش درون داستان را براي همه بينندهها باورپذير ميكنند و باعث شدهاند بينندهها در دو جناح قرار بگيرند. در جناح مردانه آشپزباشي يا جناح زنانه مديريت. اين همان جدال و كشمكشي است كه در بين كاركنان رستوران و از همه مهمتر بين فرزندان اين دو نيز به وجود آمده است. تا به اينجا هنرمند روي موضوع خوبي تمركز كرده است و در بيان و تحليل آن، موفق بوده است ولي در اجراي آن سريال را كمي دچار عذاب و كندي ريتم كرده است. چنين به نظر ميرسد كه وي به عواطف و احساسات اجرايي نقشها اهميت بيشتر ميدهد تا پيشبرد داستان. چنان كه در ملودرام «زيرتيغ» شاهد بوديم از يك داستان ظاهرا ساده و پيش پا افتاده با تكيه بر اجراي عميق حسي بازيگران، درام سوزناك و اشكباري خلق كرد. ولي گويا انتظار داريم و قرار است با ديدن آشپزباشي بخنديم و مصرانه در لابهلاي كشمكشها دنبال نكته طنزآميز براي خنديدن ميگرديم. سريال چنان كند پيش ميرود كه گاهي موضوع اصلي فراموش ميشود و بيننده حريصانه به دنبال دستاويزي براي خنديدن ميگردد كه حتي گاهي راضي است در 40 دقيقه اين اتفاق حداقل يكبار روي بدهد. ولي در اين چند هفته اخير اين امر كاملا بعيد به نظر رسيده است. به چند دليل: اول اينكه تعداد نقشهاي كميك كمتر از تعداد نقشهاي جدي در داستان است. براي مثال نقش طنز آقا هومن در مقابل نقش جدي اكرم خانم، نقش طنز دايي مسعود در مقابل نقشهاي جدي آقاجان و خانمجان و نقش طنز شيرين دختر كوچك خانواده در مقابل يك خانواده كاملا جدي عليالخصوص پدر و مادر مصمم و جدي كه ابدا حاضر نيستند از موضع خود فاصله بگيرند. اصولا در كمدي اين تضاد بين شخصيتهاست كه باعث طنز ميشود و فضاي حاكم را به سمت ايجاد خنده سوق ميدهد كه در اينجا به نظر ميرسد كمي فضا و تعدد شخصيتها دچار نا هماهنگي و عدم تعادل شده است.
اين قصه ادامه دارد
نكته دوم مشكل در ايجاد فضاي طنز است. به اين معني كه نقش طنز بايد مجال و ميدان مناسبي براي جولان داشته باشد. بهطور مثال هرگاه مسعود يا شيرين مجال مييابند نقش طنز خود را نمايش دهند چنان از طرف نقشهاي جدي سركوب و سرزنش ميشوند و مورد غضب قرار ميگيرند كه خنده بر لبان بيننده خشك ميشود.
اصولا در كمدي اين تضاد بين شخصيتهاست كه باعث طنز ميشود و فضاي حاكم را بهسمت ايجاد خنده سوق ميدهد
وقتي ديالوگ يا عملي مبني بر طنز اجرا ميشود، اولا لازم است زماني هم براي اثرگذاري اين عملكرد در نظر گرفته شود و ثانيا امتداد اثر اين خنده در ذهن بيننده باقي بماند. در صحنه كمدي كه لزوما ميتواند كل داستان هم كميك نباشد، قطع يا سركوب جريان ميتواند خلل در روند داستان و جذابيت آن ايجاد كند. يكي از صحنههاي جذاب و موفق در اين سريال صحنه ربودن يا خارج كردن اكبر از منزل خواهرش اكرم است كه از نظر زمان و اثرگذاري، كامل و فوقالعاده بود. تلاش بچهها براي خروج پدر از منزل عمه و در پي آن مواجهه با شكست سارا و فرهاد و شيرين و ايجاد نقطه اوج استيصال باعث همراهي و نفسگيري بيننده شد و درست در لحظهاي كه انتظار ميرفت سعيد پسر بزرگ خانواده وارد عمل شود و نقشهاي را اجرا كند كه ابدا بيننده فكرش را نميكرد و اينجاست كه شوك موفقيت بچهها به بيننده اثر ميكند و خنده و شادماني را نثار آنها ميكند كشمكش و جدالي كه ميان اين زن و شوهر ايجاد شده است تصور ميشود حالا حالاها خيال تمام شدن كه ندارد هيچ، با افتتاح رستوران اكبر تازه آغاز شده است.
تحليل بهترين راه است
هيچ فيلمي ساخته نميشود كه چرايي نداشته باشد يا به عبارتي داراي سوالي نباشد. ايجاد مشكل همان طرح سوال است كه ذهن بيننده را درگير ميكند و در داستان گره ميافكند. معمولا چند ديدگاه نسبت به بروز هر مشكلي وجود دارد؛ اول اينكه مشكل را رها كنيم، ديدگاه دوم اينكه مشكل را حل كنيم و سوم تحليل كردن مشكل است. در ديدگاه اول تحقيق شده و مشكل يافت شده است اما نتيجهاش به ما ربطي ندارد و تصميمگيري در انتهاي كار با كرامالكاتبين است... در ديدگاه دوم هميشه راه حلي مفيد براي درمان ارائه ميشود، اما يا اثرش موقتي است و زودگذر يا تك نسخهاي است كه در هيچ داروخانهاي پيدا نميشود. در ديدگاه سوم تحليل عارضه و تحقيق در چگونگي پيدايش آن حرف اول را ميزند و كشف ريشه معضل و خاستگاه آن مهمترين دغدغه است كه در اكثر موارد نيازي به دارو و درمان نيست و به محض كشف علت، معلول از بين ميرود. در سينما و تلويزيون ايران اكثر گرايشها از ديدگاههاي نوع دوم است و چندي است در ميان روشنفكران سينما، ديدگاه نوع اول رواج پيدا كرده است كه مشكل وجود دارد، ديگر اين شماييد كه بايد تصميم بگيريد چه بايد كرد.
در يك نگاه كلي به سريالهاي غربي مانند پرستاران كه در تلويزيون خودمان مشاهده ميكنيم تا فيلمهاي روانشناختي وودي آلن و شاينينگ كوبريك و حتي تخيلات اسپيلبرگ ديدگاه نوع سوم بخوبي عيان است و در تمام ژانرها عامل كشف حقيقت و چرايي موج ميزند. القصه از شخصيت برجسته و توانمندي چون محمدرضا هنرمند انتظار ميرود ديدگاه نوع سومي به قضايا و كشمكش ايجاد شده در بين اكبر و مينو داشته باشد و اين موضوع كاملا مهم و جديدي را كه در بين سريالهاي اخير نادر است، به امان خدا رها نكند و خاستگاه منطقي اين نوع كشمكش را كه امروزه كم در اجتماع ديده نميشود بيابد و تقديم تمام ملت ايران كند.