چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام
جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
رویم چو زرگر است از او این سخن شنو
دادم قراضه زر و کانی خریدهام
از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام
وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث
با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی
دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
ناگاه چون درخت برستم میان باغ
زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست
لیک از میان نیست میانی خریدهام
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear