موضوع: غمنامه
نمایش پست تنها
  #58  
قدیمی 04-13-2008
عاشق عاشق آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Apr 2008
نوشته ها: 493
سپاسها: : 0

15 سپاس در 10 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نگاهم‌ مدام‌ عوض‌ مي‌شود .....

نگاهم‌ مدام‌ عوض‌ مي‌شود. مثلا امشب‌ به‌ كوك‌ ساعت‌ نياز ندارم‌، درك‌ خروس‌ همسايه‌ را از آمدن‌سحر جدي‌ خواهم‌ گرفت‌!
فردا به‌ جاي‌ آدم‌ها به‌ راه‌ها و جاده‌هايي‌ كه‌ قدم‌ها را به‌ انتظار نشسته‌اند، نگاه‌مي‌كنم‌. به‌ شاخه‌اي‌ كه‌ مي‌داند گنجشكي‌ قرار است‌ روي‌ آن‌ لانه‌ بسازد و به‌ باد كه‌ بال‌ كبوتري‌ را به‌ بازي‌خواهد گرفت‌.
فردا كوزه‌اي‌، دختركي‌ را در كوهپايه‌اي‌ دور انتخاب‌ خواهد كرد تا با آن‌ از چشمه‌ آب‌ بياورد.
فردا صحنه‌اي‌ غم‌انگيز منتظر گريه‌ نشسته‌ و قهقهه‌ خنده‌اي‌ در حنجره‌اي‌ مانده‌ تا پاي‌ مردي‌شيك‌پوش‌ و جدي‌ روي‌ پوست‌ موز ليز بخورد و زني‌ از خنده‌ ريسه‌ برود!
چرا تا به‌ حال‌ به‌ اين‌ فكر نكرده‌ بودم‌ كه‌ شن‌هاي‌ ساحل‌ روي‌ هم‌ تلنبار شده‌اند تا دريا تمام‌ شود؟
نگاهم‌ فردا به‌ پلي‌ خواهد بود كه‌ زمستان‌ها براي‌ سيلاب‌ شكلك‌ در مي‌آورد. به‌ كلاغي‌ كه‌ بدون‌ چترزير باران‌ راه‌ مي‌رود و به‌ چمن‌هايي‌ كه‌ پاهاي‌ بدون‌ كفش‌ كبوترها را قلقلك‌ مي‌دهند!
فردا به‌ پنجره‌اي‌ نگاه‌ كن‌ كه‌ بيشتر از تو به‌ ميخك‌هاي‌ باغچه‌ نگاه‌ مي‌كند و به‌ توت‌ فرنگي‌ كه‌ به‌چشم‌هايت‌ لبخند مي‌زند و به‌ دنيا آمد تا فقط براي‌ چند لحظه‌ طعم‌ دهان‌ تو را ميخوش‌ كند.
فردا به‌ ماهيگير نگاه‌ نمي‌كنم‌، چرا فكر نكنم‌ كه‌ ماهي‌ به‌ قلاب‌ ماهيگيري‌ات‌ زل‌ خواهد زد و با بقيه‌ به‌زبان‌ ماهي‌ها خداحافظي‌ كرده‌ و خواهد گفت‌: «نوبت‌ من‌ هم‌ رسيد، خداحافظ دوستان‌!»
فردا به‌ پروانه‌هايي‌ نگاه‌ كن‌ كه‌ حاضر است‌ لاي‌ دفتر خاطرات‌ تو خشك‌ شود. و به‌ چرخيدن‌ كلاغ‌ به‌دور خودش‌ وقتي‌ كه‌ جواهري‌ از زير خاك‌ به‌ او نگاه‌ مي‌كند.
چرا فكر نكنم‌ مثنوي‌ سال‌ها آماده‌ بود تا مولوي‌ آن‌ را بسرايد؟ و ترانه‌ها به‌ دنبال‌ خواننده‌ مي‌گردند؟آن‌ درخت‌ مي‌دانست‌ كه‌ روزي‌ چوبي‌ باريك‌ در دست‌ بتهوون‌ خواهد شد تا به‌ كمك‌ آن‌ سمفوني‌ شماره‌نه‌ را رهبري‌ كند و جاودانه‌ شود.
فردا به‌ جاي‌ آب‌ پاشي‌، به‌ انتظار شمشادها براي‌ مشتي‌ آب‌ نگاه‌ خواهم‌ كرد و به‌ بوي‌ تلخ‌ سبزه‌اش‌ كه‌قرار است‌ مشامم‌ را پر كند.
تو هم‌ به‌ «بعد از ظهر» فردا نگاه‌ كن‌ كه‌ دو ليوان‌ چاي‌ و ليمو و گپي‌ دو نفره‌ آن‌ را به‌ «غروب‌» مي‌رسانند.و به‌ كلاه‌ كهنه‌اي‌ كه‌ ترجيح‌ مي‌دهد روزهاي‌ آخر عمرش‌ را بر سر يك‌ مترسك‌ در مزرعه‌اي‌ دور باشد.
فردا شب‌ باز كسي‌ هست‌ كه‌ به‌ سونات‌ مهتاب‌ گوش‌ دهد، اما ماه‌ براي‌ فرار از تنهايي‌ در بركه‌اي‌ پر ازآب‌ شنا خواهد كرد در حالي‌ كه‌ سونات‌ قورباغه‌ را به‌ سونات‌ مهتاب‌ ترجيح‌ مي‌دهند.
فردا روز ديگري‌ است‌ و نگاهم‌ مي‌تواند عوض‌ شود در حالي‌ كه‌ چشم‌هايم‌ هميشه‌ ميشي‌ باقي‌خواهد ماند!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید